مافیای جذاب من پارت ۳۰
دستامو بردم روی گردنش و بعد روی صورتش و صورتم رو بهش نزدیک تر کردم.
#تهیوتگ
داشتم تحریکش میشدم که یهو با زانو اومد توی شکمم و از بین دستام فرار کرد.
انگشت اشاره رو بهش تکن دادم و گفتم: وایسا همون جا!*با درد*
که فرار کرد. دنبالش کردم. و تونستم بگیرمش. دوباره به دیوار چسبوندمش. ولی این دفعه هیچ راه فراری نداشت.
#جونگکوک
از خواب بیدار شدم. لیسا هنوز خواب بود. ساعت رو نگاه کردم. ۸ و نیم بود.
برگشتم سمت لیسا.
جونگکوک: عشقم....*آروم و ملایم*
که لیسا بیدار شد.
با لبخند نگام میکرد.
لیسا: بهترین حس دنیا اینکه هر روز صبح با صدای تو پا میشم.
جونگکوک: و بهترین حس برای من اینکه هر روز صبحمو با دیدن چهره تو شروع میکنم.
بلند شد و پرید بغلم.
لیسا: کوکی¿
جونگکوک: جونم؟
لیسا: عاشقتم.
جونگکوک: من بیشتر.....حالا بیا بریم بیرون.
همون طوری که بغلم بود بلندش کردم و گذاشتمش کنار دستشویی. خودم رفتم اون یکی دستشویی.(توی این خونه چیزی که زیاد هست، توالت😁😂)
اومدم بیرون دیدم جنی و تهیونگ مثل کفترای عاشق دارن مسخره بازی در میارن.
جونگکوک: چیکار دارین میکنین؟*تعجب. آروم.*
سریع از هم فاصله گرفتن.
#جنی
جونگکوک رو دیدم خجالت کشیدم از کارم.
پیچوندم رفتم یه ور دیگه.
.
.
.
ساعت21:00
☆
حاضر شدم. دیگه کارم تموم بود. که در زدن.
جنی: بیا تو.....
بعدیا رو فردا میزارم.
#تهیوتگ
داشتم تحریکش میشدم که یهو با زانو اومد توی شکمم و از بین دستام فرار کرد.
انگشت اشاره رو بهش تکن دادم و گفتم: وایسا همون جا!*با درد*
که فرار کرد. دنبالش کردم. و تونستم بگیرمش. دوباره به دیوار چسبوندمش. ولی این دفعه هیچ راه فراری نداشت.
#جونگکوک
از خواب بیدار شدم. لیسا هنوز خواب بود. ساعت رو نگاه کردم. ۸ و نیم بود.
برگشتم سمت لیسا.
جونگکوک: عشقم....*آروم و ملایم*
که لیسا بیدار شد.
با لبخند نگام میکرد.
لیسا: بهترین حس دنیا اینکه هر روز صبح با صدای تو پا میشم.
جونگکوک: و بهترین حس برای من اینکه هر روز صبحمو با دیدن چهره تو شروع میکنم.
بلند شد و پرید بغلم.
لیسا: کوکی¿
جونگکوک: جونم؟
لیسا: عاشقتم.
جونگکوک: من بیشتر.....حالا بیا بریم بیرون.
همون طوری که بغلم بود بلندش کردم و گذاشتمش کنار دستشویی. خودم رفتم اون یکی دستشویی.(توی این خونه چیزی که زیاد هست، توالت😁😂)
اومدم بیرون دیدم جنی و تهیونگ مثل کفترای عاشق دارن مسخره بازی در میارن.
جونگکوک: چیکار دارین میکنین؟*تعجب. آروم.*
سریع از هم فاصله گرفتن.
#جنی
جونگکوک رو دیدم خجالت کشیدم از کارم.
پیچوندم رفتم یه ور دیگه.
.
.
.
ساعت21:00
☆
حاضر شدم. دیگه کارم تموم بود. که در زدن.
جنی: بیا تو.....
بعدیا رو فردا میزارم.
۱۱.۶k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.