مافیای جذاب من پارت۳۲
#تهیونگ
بدنم داشت جوش میاورد. یقمو جابه جا کردم.
جنی: حالت خوبه؟*آروم. ترسیده*
تهیوگ:...آره خوبم. فقط نباید این طوری میکردی!
جنی: چطوری؟....ههه....میخوای پاشم؟؟؟*نگران و آروم*
تهیونگ: نه. حق نداری پاشی.
تا موقعش شد و لیسا و جونگکک دست به کار شدن و برداشتنش. کای وقتی فهمید عصبی شد. میدونست کار ما بود. ولی دیگه دیر شده بود. چون ما تو راه خونه بودیم و هیچ کس نمیدونست کجاییم.
وقتی رسیدیم خونه کلی جسن گرفتیم.
تهیونگ: همگی خسته نباشین! کارتون عالی بود.
رزی: خیلی هم عالی. ولی فکر میکردم جنی به عنوان همراهت بود.
تهیونگ: خب......
رزی: روی پات چیکار میکرد!؟*عصبی*
جنی: تقصیر خودم بود.
تهیونگ: اشکالی نداره. من هیچ حسی پیدا نکردم.
جیمین: تهیونگ¿ خوبی؟
تهیونگ: آره آره.
لیسا: خیلی خب دیگه حالا تا صبح پارتی داریم.
جونگکوک: وای نگو خستممممم!!!!
لیسا: اوکی تو برو بخواب هانی.
جونگکوک: میدونی که بودن تو خوابم نمیبره.😈*در گوش لیسا*
لیسا:.......من امشب پیش رزی میخوابم!
جیمین:.......نخیر! رزی امشب وقتش پره!
لیسا: جنی¿
جنی:من رفتم. (درواقع پیچوندش.)
تهیونگ: ما هم رفتیم. جونگکوک بلایی سرش بیاد ما میدونیم و تو!
جونگکوک: اوکی بهش فشار نمیارم.
جنی داشت میرفت تو اتاقش و درو میبست که باهاش اومد و تو و درو بستم. ترسیده بود وتعجب کرده بود.
جنی: تو اینجا......
بدنم داشت جوش میاورد. یقمو جابه جا کردم.
جنی: حالت خوبه؟*آروم. ترسیده*
تهیوگ:...آره خوبم. فقط نباید این طوری میکردی!
جنی: چطوری؟....ههه....میخوای پاشم؟؟؟*نگران و آروم*
تهیونگ: نه. حق نداری پاشی.
تا موقعش شد و لیسا و جونگکک دست به کار شدن و برداشتنش. کای وقتی فهمید عصبی شد. میدونست کار ما بود. ولی دیگه دیر شده بود. چون ما تو راه خونه بودیم و هیچ کس نمیدونست کجاییم.
وقتی رسیدیم خونه کلی جسن گرفتیم.
تهیونگ: همگی خسته نباشین! کارتون عالی بود.
رزی: خیلی هم عالی. ولی فکر میکردم جنی به عنوان همراهت بود.
تهیونگ: خب......
رزی: روی پات چیکار میکرد!؟*عصبی*
جنی: تقصیر خودم بود.
تهیونگ: اشکالی نداره. من هیچ حسی پیدا نکردم.
جیمین: تهیونگ¿ خوبی؟
تهیونگ: آره آره.
لیسا: خیلی خب دیگه حالا تا صبح پارتی داریم.
جونگکوک: وای نگو خستممممم!!!!
لیسا: اوکی تو برو بخواب هانی.
جونگکوک: میدونی که بودن تو خوابم نمیبره.😈*در گوش لیسا*
لیسا:.......من امشب پیش رزی میخوابم!
جیمین:.......نخیر! رزی امشب وقتش پره!
لیسا: جنی¿
جنی:من رفتم. (درواقع پیچوندش.)
تهیونگ: ما هم رفتیم. جونگکوک بلایی سرش بیاد ما میدونیم و تو!
جونگکوک: اوکی بهش فشار نمیارم.
جنی داشت میرفت تو اتاقش و درو میبست که باهاش اومد و تو و درو بستم. ترسیده بود وتعجب کرده بود.
جنی: تو اینجا......
۶.۷k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.