my dream✨️p.t 5
my dream✨️p.t 5
ات: ارباب... چیز تهیونگ...
تهیونگ:* وسط حرف ات پرید* بهتره هی لکنت نداشته باشی و گیج نشی و بهتره دیگه هی نگی ارباب. چیز تهیونگ...خودتو راحت کن بگو تهیونگ ارباب دیگه نشنوم
ات: باشه ارباب....چیز تهیونگ
تهیونگ* سرشو از روی کلافگی تکون داد*
ات: * کیوت پشت سرش راه افتاد*
ات: تهیونگ
تهیونگ: هوم
ات: من یه چیزی میخوام
تهیونگ: خدمتکارا هستن
ات: ولی خب من از شما میخوامش
تهیونگ: از من؟؟
ات: بله
تهیونگ: خب اون چی هست
ات: فکر کنم این خیلی کار بدی باشه ولی به امتحان کردنش می ارزه* رفت و گردن تهیونگ رو از پشت گرفت و لب های تهیونگ و رو به دندون کشید و محکم میخورد*
تهیونگ: *اولش گیج شد ولی بعدش اونم کمر ات رو گرفت و محکم مک زد و جفتشون با عشق لب های هم رو میخوردن*
*اوق حالم بهم خورد*
ات: *همینطور که چشماش بسته بود پیشونیش رو روی پیشونیِ اربابش گذاشت رو نفسش رو تازه کرد*
تهیونگ: *بازم میخواست ولی خب اینا همش محدوده*
ات: ارباب واقعا متاسفم ناخودآگاه بود وگرنه نمیکردم
ات: فکر کنم به خاطر اتفاق توی ماشین بود و اینطوری هول کردم واقعا ببخشید(تعظیم و خواست بره که تهیونگ دستش رو گرفت و از کمرش گرفت و محکم لبش رو خورد و به زبونش رسید که بی رحمانه میخورد)
ات: ( اونم محکم همکاری میکرد که نفس کم اوردن)
تهیونگ: بد نبود
ات: (داره از خجالت محو میشه)
تهیونگ: خب حالا برو به کارات برس در ضمن تو خدمتکار شخصیم هستی
ات: * هنوز محوه*
تهیونگ: پخخخخ
ات: واییییییییییی سکته زدممم(ترسید بدم ترسید)
تهیونگ: د برو دیگه
ات: چشم الان میرم(با تمام سرعت دویید که وسط راه مثل جوجه اردک لیز خورد و افتاد ولی باز پاشد رفت تو اشپزخونه)
تهیونگ:(از ات میخنده)
ات:....
ات: ارباب... چیز تهیونگ...
تهیونگ:* وسط حرف ات پرید* بهتره هی لکنت نداشته باشی و گیج نشی و بهتره دیگه هی نگی ارباب. چیز تهیونگ...خودتو راحت کن بگو تهیونگ ارباب دیگه نشنوم
ات: باشه ارباب....چیز تهیونگ
تهیونگ* سرشو از روی کلافگی تکون داد*
ات: * کیوت پشت سرش راه افتاد*
ات: تهیونگ
تهیونگ: هوم
ات: من یه چیزی میخوام
تهیونگ: خدمتکارا هستن
ات: ولی خب من از شما میخوامش
تهیونگ: از من؟؟
ات: بله
تهیونگ: خب اون چی هست
ات: فکر کنم این خیلی کار بدی باشه ولی به امتحان کردنش می ارزه* رفت و گردن تهیونگ رو از پشت گرفت و لب های تهیونگ و رو به دندون کشید و محکم میخورد*
تهیونگ: *اولش گیج شد ولی بعدش اونم کمر ات رو گرفت و محکم مک زد و جفتشون با عشق لب های هم رو میخوردن*
*اوق حالم بهم خورد*
ات: *همینطور که چشماش بسته بود پیشونیش رو روی پیشونیِ اربابش گذاشت رو نفسش رو تازه کرد*
تهیونگ: *بازم میخواست ولی خب اینا همش محدوده*
ات: ارباب واقعا متاسفم ناخودآگاه بود وگرنه نمیکردم
ات: فکر کنم به خاطر اتفاق توی ماشین بود و اینطوری هول کردم واقعا ببخشید(تعظیم و خواست بره که تهیونگ دستش رو گرفت و از کمرش گرفت و محکم لبش رو خورد و به زبونش رسید که بی رحمانه میخورد)
ات: ( اونم محکم همکاری میکرد که نفس کم اوردن)
تهیونگ: بد نبود
ات: (داره از خجالت محو میشه)
تهیونگ: خب حالا برو به کارات برس در ضمن تو خدمتکار شخصیم هستی
ات: * هنوز محوه*
تهیونگ: پخخخخ
ات: واییییییییییی سکته زدممم(ترسید بدم ترسید)
تهیونگ: د برو دیگه
ات: چشم الان میرم(با تمام سرعت دویید که وسط راه مثل جوجه اردک لیز خورد و افتاد ولی باز پاشد رفت تو اشپزخونه)
تهیونگ:(از ات میخنده)
ات:....
۳.۶k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.