my dream✨️ p.t 3
my dream✨️ p.t 3
ات: ارباب...
تهیونگ: دوست ندارم ارباب صدام کنی
ات: خیلی متاسفم آقای کیم
تهیونگ: فکر کنم اینم دوست نداشته باشم
ات: اسم مورد نظری دارید که با اون شمارو صدا کنم؟
تهیونگ: تهیونگ صدام کنی بهتره
ات: ولی....
تهیونگ: قانون اول...روی حرف من حرفی نمیزنی
ات: چشم(سرش رو انداخت پایین)
تهیونگ: ممم خوبه
ات: *گیج شد بچه*
تهیونگ: گیج نشو فقط گفتم خوب گوش میکنی
ات: آری
تهیونگ: قانون دوم....با من رسمی صحبت نمیکنی
ات: چشم
تهیونگ: * ننه باباش عجب بچه تخسی بزرگ کردن* مگه همین الان نگفتم باهام رسمی صحبت نکن؟؟
ات: امم امم ببخشید باش
تهیونگ: حالا خوب شد
تهیونگ: و قانون اخر.....هیچوقت از کنارم جم نمیخوری.
ات: باش
تهیونگ: چرا عین موش سرکنده شدی...سرتو بیار بالا حداقل ببینمت
ات: * سرشو آورد بالا و ات خیلیییییی خوشگله*
تهیونگ: * اینم در ات محو شد*
ات: ارباب....چیز تهیونگ
تهیونگ: ها ها ها بله چیشده* هول کرد*
ات: هیچی چیزی نیست*یه خنده ریز زد*
تهیونگ: به من میخندی؟؟؟؟*_*
ات: نه من شکر بخورم
تهیونگ: آفرین
ات: ارباب...چیز تهیونگ میشه یه درخواست داشته باشم
تهیونگ: بگو
ات: میتونم شب ها برم خونم پیش دوستام آخه....
تهیونگ: قانون اخر چی بود؟؟؟؟
ات: بله
تهیونگ: خوبه
ات: * بچم خواست از روی صندلی پاشه که لیز خورد و افتاد رو تهیونگ و لبش یه کوچولو به لب تهیونگ اصابت کرد*
تهیونگ: *خوشش اومده ولی بروز نمیده و خودشو به گیجی زده*
ات: وای وای وای ارباب....چیز تهیونگ ببخشید واقعا ببخشید قصد بدی نداشتم و واسه هر مجازاتی آماده ام*روی زانوش نشت و التماس کرد*
تهیونگ: * ات رو از کمر گرفت و نزدیک صورتش کرد*
ات: * محو لبای تهیونگ بود*
تهیونگ: *خواست دوباره ات رو ببوسه که یه مگی مزاحم شد و اون مگس کسی نبود جز سرباز*
تهیونگ: اینجا چیکار میکنی؟؟؟
سرباز: ارباب ببخشید ولی باید بریم به قصر
تهیونگ: برو
سرباز: چشم ارباب
ات:.....
ات: ارباب...
تهیونگ: دوست ندارم ارباب صدام کنی
ات: خیلی متاسفم آقای کیم
تهیونگ: فکر کنم اینم دوست نداشته باشم
ات: اسم مورد نظری دارید که با اون شمارو صدا کنم؟
تهیونگ: تهیونگ صدام کنی بهتره
ات: ولی....
تهیونگ: قانون اول...روی حرف من حرفی نمیزنی
ات: چشم(سرش رو انداخت پایین)
تهیونگ: ممم خوبه
ات: *گیج شد بچه*
تهیونگ: گیج نشو فقط گفتم خوب گوش میکنی
ات: آری
تهیونگ: قانون دوم....با من رسمی صحبت نمیکنی
ات: چشم
تهیونگ: * ننه باباش عجب بچه تخسی بزرگ کردن* مگه همین الان نگفتم باهام رسمی صحبت نکن؟؟
ات: امم امم ببخشید باش
تهیونگ: حالا خوب شد
تهیونگ: و قانون اخر.....هیچوقت از کنارم جم نمیخوری.
ات: باش
تهیونگ: چرا عین موش سرکنده شدی...سرتو بیار بالا حداقل ببینمت
ات: * سرشو آورد بالا و ات خیلیییییی خوشگله*
تهیونگ: * اینم در ات محو شد*
ات: ارباب....چیز تهیونگ
تهیونگ: ها ها ها بله چیشده* هول کرد*
ات: هیچی چیزی نیست*یه خنده ریز زد*
تهیونگ: به من میخندی؟؟؟؟*_*
ات: نه من شکر بخورم
تهیونگ: آفرین
ات: ارباب...چیز تهیونگ میشه یه درخواست داشته باشم
تهیونگ: بگو
ات: میتونم شب ها برم خونم پیش دوستام آخه....
تهیونگ: قانون اخر چی بود؟؟؟؟
ات: بله
تهیونگ: خوبه
ات: * بچم خواست از روی صندلی پاشه که لیز خورد و افتاد رو تهیونگ و لبش یه کوچولو به لب تهیونگ اصابت کرد*
تهیونگ: *خوشش اومده ولی بروز نمیده و خودشو به گیجی زده*
ات: وای وای وای ارباب....چیز تهیونگ ببخشید واقعا ببخشید قصد بدی نداشتم و واسه هر مجازاتی آماده ام*روی زانوش نشت و التماس کرد*
تهیونگ: * ات رو از کمر گرفت و نزدیک صورتش کرد*
ات: * محو لبای تهیونگ بود*
تهیونگ: *خواست دوباره ات رو ببوسه که یه مگی مزاحم شد و اون مگس کسی نبود جز سرباز*
تهیونگ: اینجا چیکار میکنی؟؟؟
سرباز: ارباب ببخشید ولی باید بریم به قصر
تهیونگ: برو
سرباز: چشم ارباب
ات:.....
۲.۸k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.