تهیونگ؟ امریکا؟
_تهیونگ؟ امریکا؟
+خب ات، من و جونگکوک میخوایم بریم به امریکا یه معامله ای با مافیای امریکا داریم و شما برای چند مدتی تنها میمونید.
#ما ها میتونیم بیایم؟؟
~نه شما ها نمیتونین این یه بازی مافیایی خطرناکه
#چه بد شد عا
پرش به خونه ی تهیونگ
ات خسته، روی تخت دراز کشید و گفت
_ میدونی برای من و میا خیلی سخت میشه که شما هر دو میخوایم برین
+ ات، تو نبود من خیلی مراقب خودت باش این یه معامله ای که خیلی ریسک داره پس منتظرم باش. باشه عزیزم؟
_ باشه (لبخند)
بعد از انجام کار خاک بر سری 😂
صبح بود و تهیونگ اماده شده بود و ات هم همینطور که به فرودگاه بره و تهیونگو همراهیی کنه
بعد از رسیدن به فردگاه میا و جونگوک همزمان رسیدن
نوبت پروازشون شده بود
تهیونگ ات رو و جونگکوک میا رو بغل کرد
+ عزیزم مرقب خودت باش. منتظرم بمون (داره سر ات رو نوازش میکنه)
_(ات داره گریه میکنه) . تهیونگ خواهش میکنم زود برگرد تو منو به خودت وابسته کردی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم) گریه)
+گریه نکن بیبیم. من زود برمیگردم.
تهیونگ و جونگوک سوار هواپیما شدن و رفتن و برای ات و میا دست تکون دادن
ات و میا داشتن گریه میکردن
بعد سه ماه
ویو ات
داشتم کار های عمارت رو انجام میدادم این سه ماهیی که تهیونگ رفته انگار عمارت برام یه متروکه شده، که یهو سرم گیج رفت دستم رو به دیوار تکیه دادم و چشمام رو بستم. اجوما از راه رسید
=ات دخترم حالت خوبه؟؟
_اره اجوما خوبم.
=نه اصلا خوب نیستی رنگت پریده پاشو بریم دکتر پاشو
_ ن.نه نیازی نیست خ.خ. بم
=پاشو
ات و اجوما رسیدن به بیمارستان
دکتر: اول باید ازشون یه ازمایش بگیریم. به ازمایشگاه برین و جواب رو برام بیارین
دکتر داره به ازمایش نگاه میکنه
* خب خانم پارک باید یه خبر خوب بدم براتون. شما باردارید
_چییی؟ باردار؟؟؟
بعد رسیدن به عمارت
ات رفت به اتاق و دستاش رو جلو صورتش گرفت و گریه کرد
_من الان چطور بدون تهیونگ باردارم؟(گریه شدید)
ات رفت پیش چانگ و بهش گفت که بتونه با تهیونگ ارتباط برقرار کنه
ات لبتاپ رو بزداش و از اونجایی که فقط اون میتونست ا تهیونگ ازتباط برقرار کنه باهاش تماس تصویری گرفت
_سلام تهیونگ (بغض)
+سلام عزیزم. حالت خوبه؟ چطوری؟
_ خ.خوبم. تهیونگ میخواستم بهت یه خبر خوب بدم
+واقعا؟ زود بگو
_ خب. م.من باردارم
+چیی؟ راس میگی ات؟
_اهوم
+وای ات بهترین خبر خوب عمرم رو بهم دادییی ( خوشحالی)
+خب ات، من و جونگکوک میخوایم بریم به امریکا یه معامله ای با مافیای امریکا داریم و شما برای چند مدتی تنها میمونید.
#ما ها میتونیم بیایم؟؟
~نه شما ها نمیتونین این یه بازی مافیایی خطرناکه
#چه بد شد عا
پرش به خونه ی تهیونگ
ات خسته، روی تخت دراز کشید و گفت
_ میدونی برای من و میا خیلی سخت میشه که شما هر دو میخوایم برین
+ ات، تو نبود من خیلی مراقب خودت باش این یه معامله ای که خیلی ریسک داره پس منتظرم باش. باشه عزیزم؟
_ باشه (لبخند)
بعد از انجام کار خاک بر سری 😂
صبح بود و تهیونگ اماده شده بود و ات هم همینطور که به فرودگاه بره و تهیونگو همراهیی کنه
بعد از رسیدن به فردگاه میا و جونگوک همزمان رسیدن
نوبت پروازشون شده بود
تهیونگ ات رو و جونگکوک میا رو بغل کرد
+ عزیزم مرقب خودت باش. منتظرم بمون (داره سر ات رو نوازش میکنه)
_(ات داره گریه میکنه) . تهیونگ خواهش میکنم زود برگرد تو منو به خودت وابسته کردی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم) گریه)
+گریه نکن بیبیم. من زود برمیگردم.
تهیونگ و جونگوک سوار هواپیما شدن و رفتن و برای ات و میا دست تکون دادن
ات و میا داشتن گریه میکردن
بعد سه ماه
ویو ات
داشتم کار های عمارت رو انجام میدادم این سه ماهیی که تهیونگ رفته انگار عمارت برام یه متروکه شده، که یهو سرم گیج رفت دستم رو به دیوار تکیه دادم و چشمام رو بستم. اجوما از راه رسید
=ات دخترم حالت خوبه؟؟
_اره اجوما خوبم.
=نه اصلا خوب نیستی رنگت پریده پاشو بریم دکتر پاشو
_ ن.نه نیازی نیست خ.خ. بم
=پاشو
ات و اجوما رسیدن به بیمارستان
دکتر: اول باید ازشون یه ازمایش بگیریم. به ازمایشگاه برین و جواب رو برام بیارین
دکتر داره به ازمایش نگاه میکنه
* خب خانم پارک باید یه خبر خوب بدم براتون. شما باردارید
_چییی؟ باردار؟؟؟
بعد رسیدن به عمارت
ات رفت به اتاق و دستاش رو جلو صورتش گرفت و گریه کرد
_من الان چطور بدون تهیونگ باردارم؟(گریه شدید)
ات رفت پیش چانگ و بهش گفت که بتونه با تهیونگ ارتباط برقرار کنه
ات لبتاپ رو بزداش و از اونجایی که فقط اون میتونست ا تهیونگ ازتباط برقرار کنه باهاش تماس تصویری گرفت
_سلام تهیونگ (بغض)
+سلام عزیزم. حالت خوبه؟ چطوری؟
_ خ.خوبم. تهیونگ میخواستم بهت یه خبر خوب بدم
+واقعا؟ زود بگو
_ خب. م.من باردارم
+چیی؟ راس میگی ات؟
_اهوم
+وای ات بهترین خبر خوب عمرم رو بهم دادییی ( خوشحالی)
۳.۰k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.