عشق همیشگی کوک. part4.
عشق همیشگی کوک. part4.
_بیداری بیبی؟
+آره
_عه مزاحم شدم؟
+نه
_خب چیزه
+جونم ددی جونم
_اها همینو میخواستم بشنوم بیبی 🥲
+خب از اول بگو ددی هات من
_اوف الهی قربونت برم
+خدا نکنه عه ددی دیگه از حرفا نزنید
_چشم ملکه برو بخواب فردا باید پاشی بیای پیش من
+اوکی ددی شب بخیر
_شب بخیر
خب مکالمه این دوتا تموم شد لینا نشسته بود داخل اتاقش که داداشش چان وو اومد تو (داداش لینا رو با&نشون میدم)
&لینا خانم ماشین من کو؟؟؟
+هوش چته کوه سر جاش
&لینا
+جلوی خونه دوستمه با کوک اومدم
&اها فردا میرم میارم
+از دایانا خوشت میادشیطون😎🤏
&آره ولی بهش اعتراف نکردم
+خب فردا که میری ماشینو بیاری بهش بگو دوسش داری
&عام چیزه
+چیزه نداریم
&چچچچچچچشم آبجی قشنگم
+افرین حالا برو بگیر بکپ
&بیشور
خب چان وو درو محکم کوبید رفت و لینا بهش گفت دیوووووووووونه 🤲🙏.
فردا صبح.
ویو لینا
توی خواب ناز بودم که آلارم گوشیم زنگ خورد پاشدم دیدم ساعت 9:00بود پاشدم رفتم آماده شدم که کوک زنگ زد.
ویو کوک
ساعت۸:۳۰ بود رفتم آماده شدم رفتم دنبال لینا بهش زنگ زدم .
+جونم
_بیبی من پایینم بیا پایین
+اوکی ددی
گوشی قطع شد لینا رفت پایین و رفت سوار ماشین کوک شد
+سلام!
_اوه چقد خوشگل شدی بیبی فقط.....
+هوم
_لباست زیادی باز نیست؟؟
+از لباس باز خوشت نمیاد؟؟
_خب .......نع
+اوکی گوشیم باشه اینجا من برم لباسمو عوض کنم
_ممنون که به نظرم احترام میزاری
+خواهش میکنم
لینا رفت یه لباسی که باز نیست پوشید و اومد پایین
+خوبی آقای جئون ؟؟؟
_آقای جئون ؟؟؟
+معذرت ددی
_حالا شد یه چیزی لباست هم خوب شد لیدی
+😊
این دوتا رفتن یه کافه بزرررررررررررررگ آره کوک لینا رو برد سر یه میز که تزئین های خیلی جذاب داشت
+وای کوک واقعا سوپرایز شدم
_دیگه من نمیدونستم چه شکلی دوست داری آین شکلی گفتم تزئین کنن😄
راوی:زیادیشم هست والا
+ددی راوی هیلی با من لجه
_راوی یه بار دیگه به لیدی من چیزی بگی من میدونم و تو
راوی:شعت چچچچچشم 😐
_افرین
+😌
خب این دوتا نشستن سر میز و غذا خوردن و خوش گذروندن که کوک گفت:
_عام لیدی امشب میای خونه ی من
+ببخشید ددی ولی مامان و بابام اجازه نمیدن.
_جدی
+آره (خجالت کشید)
_خب باشه اشکال نداره
+عام ولی میتونم اجازه بگیرم ازشون
_جدی؟
+بله
_خب زنگ بزن بگیر
+باشه
این لینا زنگ زد اجازه گرفت و اونا اجازه دادن و کوک کلی خوشحال شد و رفتن سوار ماشین بشن سوار شدن و طبق معمول دست کوک همش روی پای این لینا پدسگ بود .
_راوی دلت کتک میخواد
راوی:غلط خوردم
خب این دوتا رسیدن خونه و تا ساعت یک شب بیدار بودن کوک گفت:
_بیب چیزه
+چیزه؟
_تو باعث شدی من تحریک شم
+چیییییی
کوک لینا رو گرفت روی دوشش و بردش توی اتاق
_بیبی اگه خودت دوست داری شروع کنم
+کوک درد نداره که؟(ترسیده)
_نه
_بیداری بیبی؟
+آره
_عه مزاحم شدم؟
+نه
_خب چیزه
+جونم ددی جونم
_اها همینو میخواستم بشنوم بیبی 🥲
+خب از اول بگو ددی هات من
_اوف الهی قربونت برم
+خدا نکنه عه ددی دیگه از حرفا نزنید
_چشم ملکه برو بخواب فردا باید پاشی بیای پیش من
+اوکی ددی شب بخیر
_شب بخیر
خب مکالمه این دوتا تموم شد لینا نشسته بود داخل اتاقش که داداشش چان وو اومد تو (داداش لینا رو با&نشون میدم)
&لینا خانم ماشین من کو؟؟؟
+هوش چته کوه سر جاش
&لینا
+جلوی خونه دوستمه با کوک اومدم
&اها فردا میرم میارم
+از دایانا خوشت میادشیطون😎🤏
&آره ولی بهش اعتراف نکردم
+خب فردا که میری ماشینو بیاری بهش بگو دوسش داری
&عام چیزه
+چیزه نداریم
&چچچچچچچشم آبجی قشنگم
+افرین حالا برو بگیر بکپ
&بیشور
خب چان وو درو محکم کوبید رفت و لینا بهش گفت دیوووووووووونه 🤲🙏.
فردا صبح.
ویو لینا
توی خواب ناز بودم که آلارم گوشیم زنگ خورد پاشدم دیدم ساعت 9:00بود پاشدم رفتم آماده شدم که کوک زنگ زد.
ویو کوک
ساعت۸:۳۰ بود رفتم آماده شدم رفتم دنبال لینا بهش زنگ زدم .
+جونم
_بیبی من پایینم بیا پایین
+اوکی ددی
گوشی قطع شد لینا رفت پایین و رفت سوار ماشین کوک شد
+سلام!
_اوه چقد خوشگل شدی بیبی فقط.....
+هوم
_لباست زیادی باز نیست؟؟
+از لباس باز خوشت نمیاد؟؟
_خب .......نع
+اوکی گوشیم باشه اینجا من برم لباسمو عوض کنم
_ممنون که به نظرم احترام میزاری
+خواهش میکنم
لینا رفت یه لباسی که باز نیست پوشید و اومد پایین
+خوبی آقای جئون ؟؟؟
_آقای جئون ؟؟؟
+معذرت ددی
_حالا شد یه چیزی لباست هم خوب شد لیدی
+😊
این دوتا رفتن یه کافه بزرررررررررررررگ آره کوک لینا رو برد سر یه میز که تزئین های خیلی جذاب داشت
+وای کوک واقعا سوپرایز شدم
_دیگه من نمیدونستم چه شکلی دوست داری آین شکلی گفتم تزئین کنن😄
راوی:زیادیشم هست والا
+ددی راوی هیلی با من لجه
_راوی یه بار دیگه به لیدی من چیزی بگی من میدونم و تو
راوی:شعت چچچچچشم 😐
_افرین
+😌
خب این دوتا نشستن سر میز و غذا خوردن و خوش گذروندن که کوک گفت:
_عام لیدی امشب میای خونه ی من
+ببخشید ددی ولی مامان و بابام اجازه نمیدن.
_جدی
+آره (خجالت کشید)
_خب باشه اشکال نداره
+عام ولی میتونم اجازه بگیرم ازشون
_جدی؟
+بله
_خب زنگ بزن بگیر
+باشه
این لینا زنگ زد اجازه گرفت و اونا اجازه دادن و کوک کلی خوشحال شد و رفتن سوار ماشین بشن سوار شدن و طبق معمول دست کوک همش روی پای این لینا پدسگ بود .
_راوی دلت کتک میخواد
راوی:غلط خوردم
خب این دوتا رسیدن خونه و تا ساعت یک شب بیدار بودن کوک گفت:
_بیب چیزه
+چیزه؟
_تو باعث شدی من تحریک شم
+چیییییی
کوک لینا رو گرفت روی دوشش و بردش توی اتاق
_بیبی اگه خودت دوست داری شروع کنم
+کوک درد نداره که؟(ترسیده)
_نه
۴.۷k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.