فیک ددی های من
فیک ددی های من
تهیونگ: ات بیا این میز جلو بشین ـ
ات: ولی ددیییی
تهیونگ: ات ددی تنبیهمون میکنه دیشبم بخاطر تو تنبیه شدم
ات: عهه خب باشه ددی
تهیونگ: افرین
ات: ددی راستشو بگم؟
تهیونگ: راجب چی
ات: ددی من پیش ددی کوک میترسیدم بگم ولی سوهون قبلا میخاست هق بم تجاوز کنه
تهیونک: چیی چرا نگفته بودی
ات: ددی خیلی میترسیدم هق
تهیونگ: هیسس اروم باش بیبی
ات: ددی میشه به ددی کوک نگی
تهیونگ: باشه ولی خودم تنبیهت میکنم
ات: قبوله ددی میسی
تهیونک: خب دیگه بشین الان بچها میان
پرش زمانی به تموم شدن مدرسه
کوک: سلام بر بیبی های خودم چطورین
تهیونک و ات: خوبیم ددی ممنون
کوک: بریم خونه؟
ات و تهیونگ: بریم
و رفتن خونه
کوک: خب گوشیاتونو بدین
ات و تهیونگ: چراااا
کوک: میخام چک کنم
ات: وایی بدبخت شدم ( تو ذهنش)
تهیونک: (توذهنش بدبخت شدم)
ات: امم ددی جونم میشه بزاریمشون برای
کوک: سریییعع دوست ندارم یه حرفو دوبار تکرار کنم
ات: چشم ددی
کوک: اتت اینا چیه تو گوشیت
ات: هق هق ببخشیددد
کوک: سریع برو رو تخت تا برات تنبیه درنظر بگیرم
ات:(چون از عصبانیت کوک میترسید سریع رفت)
کوک: توعم که دست کمی از اون نداری
تهیونک: ببخشید ددی
توعم برو تا بیام بالا سرتون سریع ( نکته از همون اول کوک خیلیی عصبی بود)
و رفت بالا سرشون
کوک: خب خب به چه دلیلی تو بایه پسر حرف میزنی؟؟
تهیونگ: ات بیا این میز جلو بشین ـ
ات: ولی ددیییی
تهیونگ: ات ددی تنبیهمون میکنه دیشبم بخاطر تو تنبیه شدم
ات: عهه خب باشه ددی
تهیونگ: افرین
ات: ددی راستشو بگم؟
تهیونگ: راجب چی
ات: ددی من پیش ددی کوک میترسیدم بگم ولی سوهون قبلا میخاست هق بم تجاوز کنه
تهیونک: چیی چرا نگفته بودی
ات: ددی خیلی میترسیدم هق
تهیونگ: هیسس اروم باش بیبی
ات: ددی میشه به ددی کوک نگی
تهیونگ: باشه ولی خودم تنبیهت میکنم
ات: قبوله ددی میسی
تهیونک: خب دیگه بشین الان بچها میان
پرش زمانی به تموم شدن مدرسه
کوک: سلام بر بیبی های خودم چطورین
تهیونک و ات: خوبیم ددی ممنون
کوک: بریم خونه؟
ات و تهیونگ: بریم
و رفتن خونه
کوک: خب گوشیاتونو بدین
ات و تهیونگ: چراااا
کوک: میخام چک کنم
ات: وایی بدبخت شدم ( تو ذهنش)
تهیونک: (توذهنش بدبخت شدم)
ات: امم ددی جونم میشه بزاریمشون برای
کوک: سریییعع دوست ندارم یه حرفو دوبار تکرار کنم
ات: چشم ددی
کوک: اتت اینا چیه تو گوشیت
ات: هق هق ببخشیددد
کوک: سریع برو رو تخت تا برات تنبیه درنظر بگیرم
ات:(چون از عصبانیت کوک میترسید سریع رفت)
کوک: توعم که دست کمی از اون نداری
تهیونک: ببخشید ددی
توعم برو تا بیام بالا سرتون سریع ( نکته از همون اول کوک خیلیی عصبی بود)
و رفت بالا سرشون
کوک: خب خب به چه دلیلی تو بایه پسر حرف میزنی؟؟
۲۲.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.