🌺......🦋......🌺
🌺......🦋......🌺
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
اسیر ارباب #part15
اهی کشیدم از اینکه همش گریه
میکردم و نمیتونستم
جلوی اشکامو بگیرم متنفر بودم
سعی کردم گریه نکنم دوشه آبو باز کردم
و رفتم زیرش آبه سرده سرد بود حینی
کشیدم و پریدم عقب
منتظر موندم تا آب گرم شد
رفتم زیرش دستی توی موهام کشیدم
و دادم شون عقب همش فکر میکردم ک
چرا اینجا موندم باید فرار کنم ولی
اونقدر نگهبان همه جا هست
ک اصن راحت نی باید هر جوری هست
فرار کنم چرا باید اینجا کتک بخورم
نوکری کنم و از همه بدتر تحقیر بشم
دوشو بستم و شامپو بدنی ک ی گوشه
بودو برداشتم و ریختم تو دستم ک با
فشار کلی ازش ریخت روی زمین زدم ب
پیشونیم ~وایییی احمق گند زدی
خواستم شامپو رو بذارم سره جاش ک
بخاطره شامپویی ک ریخته بود کفه زمین
پام سر خورد و افتادم ک سرم خورد ب
لبه ی وان جیغی از درد زدم دستمو
گذاشتم روی سرم ک خون روی سرم
باعث شد خشکم بزنه و چشام گشاد شد
سعی کردم بلند بشم ولی نتونستم
چشام سیاهی رفت و بسته شد..
#هاکان
داشتم با گوشیم صحبت میکردم و از
پله ها آروم آروم میرفتم بالا صدای
دخترک از اتاق اومد نفهمیدم چطور از
اون همه پله رفتم بالا و خودمو ب اتاق
رسوندم کل اتاقو نگاه کردم و نبود یادم
آومد بهش گفتم بره حموم سریع بدو
بدو ب سمته حموم رفتم ب مهسه اینک
درو باز کردم با صحنه ای ک دیدم
خشکم زد ل/خ/ت غرقه در خون بیهوش
روی زمین بود رفتم سمتش +دختر بلند
شو حالت خوبه ی دستمو دوره پاهاش و
دسته دیگمم دوره کمرش بردم بلندش
کردم سریع بردمش توی اتاق
نمیدونستم چیکار کنم گیج شده بودم
کلافه دستی توی موهام کشیدم چطوری
اینجوری ببرمش بیمارستان فکری به
سرم زد باید لباس تنش کنم وقت برای
جور کردن نداشتم وارد حموم شدم از
لباس های خودشو برداشتم و سریع
رفتم سمتش نشستم کنارش و چشامو
بستم و لباساشو تنش کردم بدن نرمش
انگشتامو اذیت میکرد انگار ابر بود
لامسب سفید لباساشو نتش کردم و
بلندش کردم خیلی سبوک بود معلوم بود
15 یا 16سالش هست فاصله ی سنی مون
زیاد بود من 36سالم بود از اتاق خارج
شدم از پله ها آروم رفتم پایین تو بغلم
ولو شده بود داد زدم +مهدی ماشینو بیار
وارد حیاط شدم یکی از نگهبانا در
ماشینو باز کرد و گذاشتمش صندلی
عقب و نشستم پشت فرمون و روندم ب
سمته نزدیک ترین بیمارستان..
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
اسیر ارباب #part15
اهی کشیدم از اینکه همش گریه
میکردم و نمیتونستم
جلوی اشکامو بگیرم متنفر بودم
سعی کردم گریه نکنم دوشه آبو باز کردم
و رفتم زیرش آبه سرده سرد بود حینی
کشیدم و پریدم عقب
منتظر موندم تا آب گرم شد
رفتم زیرش دستی توی موهام کشیدم
و دادم شون عقب همش فکر میکردم ک
چرا اینجا موندم باید فرار کنم ولی
اونقدر نگهبان همه جا هست
ک اصن راحت نی باید هر جوری هست
فرار کنم چرا باید اینجا کتک بخورم
نوکری کنم و از همه بدتر تحقیر بشم
دوشو بستم و شامپو بدنی ک ی گوشه
بودو برداشتم و ریختم تو دستم ک با
فشار کلی ازش ریخت روی زمین زدم ب
پیشونیم ~وایییی احمق گند زدی
خواستم شامپو رو بذارم سره جاش ک
بخاطره شامپویی ک ریخته بود کفه زمین
پام سر خورد و افتادم ک سرم خورد ب
لبه ی وان جیغی از درد زدم دستمو
گذاشتم روی سرم ک خون روی سرم
باعث شد خشکم بزنه و چشام گشاد شد
سعی کردم بلند بشم ولی نتونستم
چشام سیاهی رفت و بسته شد..
#هاکان
داشتم با گوشیم صحبت میکردم و از
پله ها آروم آروم میرفتم بالا صدای
دخترک از اتاق اومد نفهمیدم چطور از
اون همه پله رفتم بالا و خودمو ب اتاق
رسوندم کل اتاقو نگاه کردم و نبود یادم
آومد بهش گفتم بره حموم سریع بدو
بدو ب سمته حموم رفتم ب مهسه اینک
درو باز کردم با صحنه ای ک دیدم
خشکم زد ل/خ/ت غرقه در خون بیهوش
روی زمین بود رفتم سمتش +دختر بلند
شو حالت خوبه ی دستمو دوره پاهاش و
دسته دیگمم دوره کمرش بردم بلندش
کردم سریع بردمش توی اتاق
نمیدونستم چیکار کنم گیج شده بودم
کلافه دستی توی موهام کشیدم چطوری
اینجوری ببرمش بیمارستان فکری به
سرم زد باید لباس تنش کنم وقت برای
جور کردن نداشتم وارد حموم شدم از
لباس های خودشو برداشتم و سریع
رفتم سمتش نشستم کنارش و چشامو
بستم و لباساشو تنش کردم بدن نرمش
انگشتامو اذیت میکرد انگار ابر بود
لامسب سفید لباساشو نتش کردم و
بلندش کردم خیلی سبوک بود معلوم بود
15 یا 16سالش هست فاصله ی سنی مون
زیاد بود من 36سالم بود از اتاق خارج
شدم از پله ها آروم رفتم پایین تو بغلم
ولو شده بود داد زدم +مهدی ماشینو بیار
وارد حیاط شدم یکی از نگهبانا در
ماشینو باز کرد و گذاشتمش صندلی
عقب و نشستم پشت فرمون و روندم ب
سمته نزدیک ترین بیمارستان..
۵.۰k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.