.خواب می بینم خیلی وقته غرق شدم. ته دریا خوابم برده، یا م
.خواب میبینم خیلی وقته غرق شدم. ته دریا خوابم برده، یا مردم، نمیدونم. پوسیدم. یه اسب سفید داره روی ماسههای خیس پا میکوبه. چشمام بستهس اما میبینمش. میاد کنارم، منتظره انگار. وامیسّم روبروش، میگم اسمت چیه؟ میگه من اسم ندارم، نمیبینی سرگردونم؟ میگم اسم دارم ولی سرگردونم. میگه اسم نداری، از بس کسی صدات نکرده اسمت گم شده. میگم من اسم دارم. میگه اسمت چیه؟ میخوام بهش بگم اسمم رو، میخوام باهام دوست بشه، اما یادم نمیاد. لابد واسه همینه که دوستی ندارم. میرم کنارش. دست میکشم رو یالش میگم بوی شامپو میدی باز. از توی آشپزخونه میگی بوی شامپوی من تا اتاقخواب میاد؟ بگو دلم موهاتو میخواد. میگم دلم موهاتو میخواد همیشه. میای، وامیسی تو درگاه اتاق، با پیراهن من، با پاهای لخت. میگم دو دقیقه واسّا نگاهت کنم، چیه هی عجله داری که بری؟ میگی باشه، وایسادم، چشمات سرخه از بیخوابی، بخواب دو دقیقه دیوونه. میگم یه قصه نوشتم، بخونم برات؟ میگی بخون. میخوام بخونم اما قصه یادم نمیاد. میای بالا سرم، چشمات گریهایه. خم میشی پیشونیم رو میبوسی میگی من برم دیگه، دیرم میشه. میگم اسمم چی بود؟ جواب نمیدی. میگم اسمم، اسمم چی بود؟ جواب نمیدی. میپرم از خواب. یه اسب سفید سرگردونم که غرق شده و روی ماسههای خیس کف دریا سم میکوبه. یه مردی خوابش برده. میرم کنارش. چشماش بستهس. میگم اسمت چیه؟ گریه میکنه. آب چشماش از دریا سر میره. لیز میخوریم تو فضای خالی بین سیارهها. همه ما رو یادشون میره. اما بوی موهات تا اینجا میاد.اسمت چی بود؟ میبینی؟ اونقدر صدات نکردم یادت رفته.
#حمیدسلیمی#خواب_نویس
#داریوش
#حمیدسلیمی#خواب_نویس
#داریوش
۱۹.۷k
۰۷ آذر ۱۴۰۲