می بینم که از این ریزه مگس های زهرآگین به ستوه آمده ای، م
میبینم که از این ریزهمگسهای زهرآگین به ستوه آمدهای، میبینم که وجودت زخمی و خونآلود شده است؛ ولیکن سربلندتر از آن هستی که خشمگین شوی.آنها معصومانه خون تو را میخواهند، جان بیرمغشان خون میطلبد، - و معصومانه نیش میزنند.و تو که به کنه همه چیز توجه داری، حتی از زخمهای ناچیز هم تا ژرفنای وجودت رنج میبری؛ و پیش از آنکه التیام یابی، کرم زهرآلودشان بر سراسر دستت لغزیده است.به گمانم تو بزرگوارتر از آن هستی که این خونخواران را سرکوب کنی! اما هشدار که محکوم بیعدالتی مسموشان نشوی.اینها گرد تو میگردند و وز و وز میکنند، حتی تو را میستایند، ستایششان نابجاست. میخواهند جان و خونت را بمکند.تو را مانند یک خدا و یا یک شیطان ستایش مینمایند؛ در پیشگاهت شنگ و شیون میکنند. اعتناء مکن! اینان چیزی جز چاپلوسی و ضجه و مویه نمیشناسند.حتی بسا خود را مهربان جا میزنند. اما این شیوه موذیگرانه دونمایگان است. آری، دونمایگان موذی هستند!فکر فرومایهشان سخت به تو مشغول است - همیشه در نظرشان مشکوک هستی. زیرا هر چه آنها را به فکر کردن وابدارد مشکوک است.جوانمردی و پارسائیت را تنبیه میکنند و در حقیقت فقط لغزشهایت را قابل عفو میدانند.حتی اگر برایشان مروت نمایی، گمان میکنند که مورد تحقیر قرار گرفتهاند؛ و در عوضِ نیکوکاریهایت، نامردانه زیان میزنند.بگریز، ای دوست من به عزلتگاهت بگریز، به آنجایی که نسیم سخت و خشن میوزد بگریز. سرنوشت تو این نیست که مگسکش باشی.
کتاب#چنین_گفت_زرتشت
#فریدریش_ویلهلم_نیچه
#نیچه
کتاب#چنین_گفت_زرتشت
#فریدریش_ویلهلم_نیچه
#نیچه
۹.۹k
۰۴ آذر ۱۴۰۲