لطفا بخوانيد...
شاگردي از استادش پرسيد: عشق چيست ؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار ، به ياد داشته باش كه نميتواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني...
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت
استاد پرسيد:چه آورده اي ؟
باحسرت جواب داد:هيچ!هرچه جلو ميرفتم،خوشه هاي پرپشت تر ميديدم و به اميد پيداكردن پرپشت ترين تاانتهاي گندم زار رفتم
استاد گفت:عشق يعني همين...!
شاگرد پرسيد:پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمدكه:به جنگل برو و بلندترين درخت رابياور اما به ياد داشته باش كه بازهم نميتواني به عقب برگردي...
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي بادرختي برگشت
استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و اودرجواب گفت:به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي كه ديدم انتخاب كردم،ترسيدم كه اگر جلو بروم،بازهم دست خالي برگردم..
استاد باز گفت:ازدواج هم يعني همين...!
و اين است فرق عشق و ازدواج...
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.