پارت9
#پارت9
رمان عشق زوری💔
نیکا: باش الان میام بای
پایان مکالمه
پاشذم لباسامو پوشیدم و راه افتادم سمت خونه امیر درو زدم که سوگل خانوم درو باز کرد
سلام سوگل جون خوبی
سوگل(خدمت کاره): سلام نیکا جون تو خوبی
شنیدم ازدواج کردی مبارک باشه
نیکا: منم خوبم مرصی اره ازداج کردم مرصی
سوگل: اسمشو بگو ببینم بهم میخورین
نیکا: اسمش ارسلانه
سوگل: خب خیلی بهم میاد اسماتون
نیکل: مرصی عزیزم من میرم پیش امیر
رفتم داخل
ارسلان: نرفتم شرکت خاستم ببینم نیکا چرا صب دلش میخاس من برم و بیدارم کرد پشت در خونمون قایم شدم دیدم سوار یه ماشین شده منم با ماشینم تعقیبش کردم دیدم دم یه خونه پیاده سد با یه زنه حرف زد و رف داخل پیاده شدم و سریع در زدم
سلام
سوگل: سلام بفرمایید
ارسلان: من ارسلانم همسر نیکا همین که رف داخل
سوگل: اها بله بفرمایید
ارسلان: رفتم داخل از حیاط گرستم و دبدم نیکا در ورودی خونه رو میزنه همونجا پشت وایسادم که یه پسر قد بلند درو باز کرد و نیکا پرید بغلش همونجا وایسادم و اشک تو چشام جمع شد
نیکا: تا امیر درو باز کرد پریدم بغلش و بعد لپشو بوس کردم
امیر: منم دوصت دارم خشگلم
سرمو بالا اوردم که یه پسرو دیدم
بله بفرمایید
نیکا: برگستم دیدم ارسلانه
ارسلان تو اینجا چیکار میکنی
ارسلان: هیچی نکفتم و از در زدم بیرون
نیکا: وای ن امیر اون تورو نمیشناسه حالا فکر بد میکنه 😰
امیر: بدوو بریم دنبالش
رفتیک بیرون که سوار ماشین شده بود و سریع زف
نیکا: یکم دوییدم و صداش کردم اما رف
اشکام راه خودشونو پیدا کردن
امیر: بیا سوار شو میرسیم بش
سوار شدیم اما گمش کردیم
نیکا: امیر اگ بلایی سر خودش بیاره من چیکا کنم
امیر:گزیع نکن من میبرمت خونتون باشه شاید برگرده
نیکا: باش
زفتیم خونه امیر رف منم رفتم داخل و شروع کردم گریه کرذن که یهو یادم افتاد زنگ بزنم به یه کی رفتم اتاق ارسلانو گشتم و یه شماره پیدا کردم که نوشته بود مهراب
یادم اومد که روز اول زنک زدم مهراب جواب داد سریع زنگ زدم
مکالمه
مهراب: سلام بفرمایید
نیکا: س. س. لام😭منم نیکا زن ارسلان
مهراب: زن داداش تویی چیشده چرا گریع میکنی
نیکا: میتونی بیای خونمون اگ دوستی هم ارسلان به جز شما داره بیارین چون نمیشناسم
مهراب: چش اومدم
پابان مکالمه
مهراب: سریع زنک زدم رضا و ممد و متین و گفتم خونه ارسلان سریع
رسیدیم در خونه درو زدیم
نیکا: سلام (با چشمای خیس
35تا کامنت برارین که هنو اتفاقات بد توراهه جا نشد 🥺🤕💔
هنو بازم اتفاق بد داره😭🤕😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس
رمان عشق زوری💔
نیکا: باش الان میام بای
پایان مکالمه
پاشذم لباسامو پوشیدم و راه افتادم سمت خونه امیر درو زدم که سوگل خانوم درو باز کرد
سلام سوگل جون خوبی
سوگل(خدمت کاره): سلام نیکا جون تو خوبی
شنیدم ازدواج کردی مبارک باشه
نیکا: منم خوبم مرصی اره ازداج کردم مرصی
سوگل: اسمشو بگو ببینم بهم میخورین
نیکا: اسمش ارسلانه
سوگل: خب خیلی بهم میاد اسماتون
نیکل: مرصی عزیزم من میرم پیش امیر
رفتم داخل
ارسلان: نرفتم شرکت خاستم ببینم نیکا چرا صب دلش میخاس من برم و بیدارم کرد پشت در خونمون قایم شدم دیدم سوار یه ماشین شده منم با ماشینم تعقیبش کردم دیدم دم یه خونه پیاده سد با یه زنه حرف زد و رف داخل پیاده شدم و سریع در زدم
سلام
سوگل: سلام بفرمایید
ارسلان: من ارسلانم همسر نیکا همین که رف داخل
سوگل: اها بله بفرمایید
ارسلان: رفتم داخل از حیاط گرستم و دبدم نیکا در ورودی خونه رو میزنه همونجا پشت وایسادم که یه پسر قد بلند درو باز کرد و نیکا پرید بغلش همونجا وایسادم و اشک تو چشام جمع شد
نیکا: تا امیر درو باز کرد پریدم بغلش و بعد لپشو بوس کردم
امیر: منم دوصت دارم خشگلم
سرمو بالا اوردم که یه پسرو دیدم
بله بفرمایید
نیکا: برگستم دیدم ارسلانه
ارسلان تو اینجا چیکار میکنی
ارسلان: هیچی نکفتم و از در زدم بیرون
نیکا: وای ن امیر اون تورو نمیشناسه حالا فکر بد میکنه 😰
امیر: بدوو بریم دنبالش
رفتیک بیرون که سوار ماشین شده بود و سریع زف
نیکا: یکم دوییدم و صداش کردم اما رف
اشکام راه خودشونو پیدا کردن
امیر: بیا سوار شو میرسیم بش
سوار شدیم اما گمش کردیم
نیکا: امیر اگ بلایی سر خودش بیاره من چیکا کنم
امیر:گزیع نکن من میبرمت خونتون باشه شاید برگرده
نیکا: باش
زفتیم خونه امیر رف منم رفتم داخل و شروع کردم گریه کرذن که یهو یادم افتاد زنگ بزنم به یه کی رفتم اتاق ارسلانو گشتم و یه شماره پیدا کردم که نوشته بود مهراب
یادم اومد که روز اول زنک زدم مهراب جواب داد سریع زنگ زدم
مکالمه
مهراب: سلام بفرمایید
نیکا: س. س. لام😭منم نیکا زن ارسلان
مهراب: زن داداش تویی چیشده چرا گریع میکنی
نیکا: میتونی بیای خونمون اگ دوستی هم ارسلان به جز شما داره بیارین چون نمیشناسم
مهراب: چش اومدم
پابان مکالمه
مهراب: سریع زنک زدم رضا و ممد و متین و گفتم خونه ارسلان سریع
رسیدیم در خونه درو زدیم
نیکا: سلام (با چشمای خیس
35تا کامنت برارین که هنو اتفاقات بد توراهه جا نشد 🥺🤕💔
هنو بازم اتفاق بد داره😭🤕😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس
۲۸.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.