جغد کوچولوی من🦉:
جغد کوچولوی من🦉:
part: 9
.
دیانا: با مامان بابام محراب رفتیم فرودگاه پروازشون خوندن برای اخرین بار همدیگرو بغل کردیم
دیانا: قول میدین بهم سر بزنین
ارش مهتاب: حتما میایم
(بچها این صحبتاشون همه بغضه)
محراب: دلم براتون تنگ میشه
ارش: ماهم همینطور
مامان بابا رفتن من هنوز داشتم گریه میکردم
محراب: دختر بسه مامان بابا میان نگران نباش
دیانا: محراب دلم براشون تنگ میشه اخه یک سال
محراب: چشم به هم بزنی برمیگردن
با محراب رفتیم خونه روی تختم دراز کشیدم به سه نکشید خوابم برد
ارسلان:
صبح
امروز تولد امیر و دانشگاه هم تعطیله صبح بلند شدم رفتم دستشویی کاری مربوطه رو کردم.
لباس پوشیدم (عکس هست) زنگ زدم امیر
مکالمه با امیر:
امیر: الو ارسلان داش یادی از ما کردی
ارسلان: این چه حرفیه میزنی میگم امیر
امیر: بنال
ارسلان: درست صحبت کن میای بریم پارتی
نویسنده:( دروغ میگه میخوان ببرن امیر سوپرایز کنن)
امیر: اوکی کی؟
ارسلان: نیم ساعت دیگه
امیر: باشه کاری نداری
ارسلان: نه بای
30مین بعد:
رفتم دنبال امیر
امیر: سلام
ارسلان: سلام
امیر: خب پارتی این موقع صبح
ارسلان: دادش تولده
امیر: تو گفتی پارتی
ارسلان: حواسم نبود ببخشید
رفتم سمت مکانی که نیکا لوک داده بود
ارسلان: رسیدم
امیر: اینجاس
ارسلان: اره مگه چشه
امیر: چش نیس گوشه اینجا خیلی خفنه
ارسلان: حرف اضافی نزن پیاده شو
دیانا:
رفتم مکانی که نیکا لوک داده بود ارایش کردم (عکس هست)
نویسنده: بچها لباس های دیانا توی 2تا پارت قبلی هست
یهو امیر ارسلان وارد شدن
بچه ها: تولدت مبارک
part: 9
.
دیانا: با مامان بابام محراب رفتیم فرودگاه پروازشون خوندن برای اخرین بار همدیگرو بغل کردیم
دیانا: قول میدین بهم سر بزنین
ارش مهتاب: حتما میایم
(بچها این صحبتاشون همه بغضه)
محراب: دلم براتون تنگ میشه
ارش: ماهم همینطور
مامان بابا رفتن من هنوز داشتم گریه میکردم
محراب: دختر بسه مامان بابا میان نگران نباش
دیانا: محراب دلم براشون تنگ میشه اخه یک سال
محراب: چشم به هم بزنی برمیگردن
با محراب رفتیم خونه روی تختم دراز کشیدم به سه نکشید خوابم برد
ارسلان:
صبح
امروز تولد امیر و دانشگاه هم تعطیله صبح بلند شدم رفتم دستشویی کاری مربوطه رو کردم.
لباس پوشیدم (عکس هست) زنگ زدم امیر
مکالمه با امیر:
امیر: الو ارسلان داش یادی از ما کردی
ارسلان: این چه حرفیه میزنی میگم امیر
امیر: بنال
ارسلان: درست صحبت کن میای بریم پارتی
نویسنده:( دروغ میگه میخوان ببرن امیر سوپرایز کنن)
امیر: اوکی کی؟
ارسلان: نیم ساعت دیگه
امیر: باشه کاری نداری
ارسلان: نه بای
30مین بعد:
رفتم دنبال امیر
امیر: سلام
ارسلان: سلام
امیر: خب پارتی این موقع صبح
ارسلان: دادش تولده
امیر: تو گفتی پارتی
ارسلان: حواسم نبود ببخشید
رفتم سمت مکانی که نیکا لوک داده بود
ارسلان: رسیدم
امیر: اینجاس
ارسلان: اره مگه چشه
امیر: چش نیس گوشه اینجا خیلی خفنه
ارسلان: حرف اضافی نزن پیاده شو
دیانا:
رفتم مکانی که نیکا لوک داده بود ارایش کردم (عکس هست)
نویسنده: بچها لباس های دیانا توی 2تا پارت قبلی هست
یهو امیر ارسلان وارد شدن
بچه ها: تولدت مبارک
۳.۴k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.