پارت5
#پارت5
رمان عشق زوری💔
نیکا: خاب بودم که صدای در میومد نگاه ساعت کردم دیدم 9 صبحه وایییی دیر شد سریع بلند شدم و درو باز کردم و دیدم ارسلان با عصبانیت داره نکام میکنه سرمو انداختم پایین
ارسلان: معلوم هس چیکار میکنی ساعت 9 صبحه قرار بود 8 بیدار باشی دیر شدههههه(با داد😐)
نیکا: خیلی ترسیدم ازش باهر دادی که میزد چشامو رو هم فشار میدادم
ببخشید خاب موندم(با لحن اروم و پشیمون)
ارسلان: تند حرف زدم باش نباس داد میزدم
ببخشید من نباس روت داد میزدم
نیکا:...
ارسلان: رفتم پایین
اونم اومد سریع صبحانه خوردیم و اماده شدیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه مامانم اینا
نیکا رو پیاده کردم و رفتم دنبال مهراب و باهم رفتیم آرایشگاه
مهراب
مهراب: ها
ارسلان: امروز روش داد زدم
مهراب: چرا
ارسلان: دیر بیدار سد قرار بود 8 بیدار باشه
مهراب: خاک تو سرت گناه داشت خو
ارسلان: خودمم پشیمونم
مهراب: دوسش داریااا
ارسلان: ببند
نیکا: رفتم داخل یه زن اومد سمتم
مامان ار: سلام تو باید نیکا باشی
نیکا: بل
مامان ار: خشبختم عزیزم منم مامان ارسلانم
نیکا: خشبختم
مامان ار: خب بریم اریشگر اومده
نیکا: چشم
رفتیم و مامانش منو برد یه اتاق و خدش رفت یه زن که فهمیدم اریشگره اومد سمتم دست به کار شد
بعد که کارش تموم شد منتظر بود تا لباسمو بیارن که یهو در باز شد و ارسلان اومد داخل
منم یه بالانافی تنم بود و شلوار سریع جیغ زدم
ارسلان: تا جیغ زد چشامو بستم
هیچی ندیدم نترس بیا لباستو اوردم
نیکا: خیلی کت و شلوارش بش میومد و بعد رف بیرون
اریشگر: خیلی لباست خشگله معلومه عاشقته
نیکا: 🙂
لباس عروسو پوشبدم با اریشم خیلی هماهنگ بود رفتم پایین از پله ها
مامان ار: خدااااا این چق خشگلهههههههههههههههه🤤
نیکا: ممنون🙂💜
ارسلان: مانانم راس میگف خیلی خشگل شده بود
مامان ار: ارسلان امشب نباس چش عه رو نیکا برداری مگرنه میدزدنش
ارنیکا: 😂😂
کامان ار: خب نیکا جان تو ارسلان بشینین اینجا نا من بگم براتون خوراکی بیارن و منم برم که نوبت ارایش منه
میکا: چشم
مامان ار: بی بلا قشنگم
نیکا: رفتم و نشستم روی مبل ارسلانم کنارم نشست نگاه ناخونام میکردم
ارسلان: نیکا
میکا: بله
ارسلان: دستمو توی جیبم بردم و...
40 تا کامنت🔥💜
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس
رمان عشق زوری💔
نیکا: خاب بودم که صدای در میومد نگاه ساعت کردم دیدم 9 صبحه وایییی دیر شد سریع بلند شدم و درو باز کردم و دیدم ارسلان با عصبانیت داره نکام میکنه سرمو انداختم پایین
ارسلان: معلوم هس چیکار میکنی ساعت 9 صبحه قرار بود 8 بیدار باشی دیر شدههههه(با داد😐)
نیکا: خیلی ترسیدم ازش باهر دادی که میزد چشامو رو هم فشار میدادم
ببخشید خاب موندم(با لحن اروم و پشیمون)
ارسلان: تند حرف زدم باش نباس داد میزدم
ببخشید من نباس روت داد میزدم
نیکا:...
ارسلان: رفتم پایین
اونم اومد سریع صبحانه خوردیم و اماده شدیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه مامانم اینا
نیکا رو پیاده کردم و رفتم دنبال مهراب و باهم رفتیم آرایشگاه
مهراب
مهراب: ها
ارسلان: امروز روش داد زدم
مهراب: چرا
ارسلان: دیر بیدار سد قرار بود 8 بیدار باشه
مهراب: خاک تو سرت گناه داشت خو
ارسلان: خودمم پشیمونم
مهراب: دوسش داریااا
ارسلان: ببند
نیکا: رفتم داخل یه زن اومد سمتم
مامان ار: سلام تو باید نیکا باشی
نیکا: بل
مامان ار: خشبختم عزیزم منم مامان ارسلانم
نیکا: خشبختم
مامان ار: خب بریم اریشگر اومده
نیکا: چشم
رفتیم و مامانش منو برد یه اتاق و خدش رفت یه زن که فهمیدم اریشگره اومد سمتم دست به کار شد
بعد که کارش تموم شد منتظر بود تا لباسمو بیارن که یهو در باز شد و ارسلان اومد داخل
منم یه بالانافی تنم بود و شلوار سریع جیغ زدم
ارسلان: تا جیغ زد چشامو بستم
هیچی ندیدم نترس بیا لباستو اوردم
نیکا: خیلی کت و شلوارش بش میومد و بعد رف بیرون
اریشگر: خیلی لباست خشگله معلومه عاشقته
نیکا: 🙂
لباس عروسو پوشبدم با اریشم خیلی هماهنگ بود رفتم پایین از پله ها
مامان ار: خدااااا این چق خشگلهههههههههههههههه🤤
نیکا: ممنون🙂💜
ارسلان: مانانم راس میگف خیلی خشگل شده بود
مامان ار: ارسلان امشب نباس چش عه رو نیکا برداری مگرنه میدزدنش
ارنیکا: 😂😂
کامان ار: خب نیکا جان تو ارسلان بشینین اینجا نا من بگم براتون خوراکی بیارن و منم برم که نوبت ارایش منه
میکا: چشم
مامان ار: بی بلا قشنگم
نیکا: رفتم و نشستم روی مبل ارسلانم کنارم نشست نگاه ناخونام میکردم
ارسلان: نیکا
میکا: بله
ارسلان: دستمو توی جیبم بردم و...
40 تا کامنت🔥💜
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس
۲۳.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.