خان زاده پارت285
#خان_زاده #پارت285
پتو رو به آرومی روی تنش کشیدم.
میدونستم با این طرز خوابیدن قطعا فردا تمام تنش درد میگیره اما خوب محال بود بخوام بیدارش کنم.
هنوز کبودی گردنم به خاطر فشار دستش پاک نشده بود اون وقت من حرص درد گرفتن تنش و میخوردم.آخه تو چه قدر ساده ای آیلین؟
خواستم برگردم سر جام اما بی اراده همون جا میخکوب شدم و به صورت مردونه ش خیره موندم.
با وجود این همه آزار هنوز هم قلبم براش می تپید.
لاغر شده بود. موهاش و کوتاه کرده بود و ریش گذاشته بود اما در نظرم جذاب تر از همیشه بود.
خیره بهش بودم که با چشم بسته صداش در اومد
_شام تو که تنها خوردی حالا چی شد مهربونیت گل کرد؟نگرانم شدی؟
از بیدار بودنش جا خوردم اما خودم و نباختم و تند جبهه گرفتم
_نه خیرم دلم سوخت واست.
چشماشو باز کرد و خمار گونه بهم خیره شد.
خواستم برم سر جام بخوابم که مچ دستم و گرفت.
قلبم هری پایین ریخت از تصور اینکه مثل ظهر به سرش بزنه و قصد جونم و بکنه ترسیدم.
آخه چرا دلت براش میسوزه آیلین؟
بر خلاف تصورم خش دار گفت
_چرا اجازه دادی بهت دست بزنه؟خواستی تلافی کنی؟
باز هم متعجبم کرد.. نگاهش کردم و به آرومی گفتم
_نه...
_پس چرا...
نذاشتم حرفش و تموم کنه
_من باهاش هیچ رابطه ای نداشتم اهورا...جز تو....
مکث کردم
_کسی جز تو تنم و لمس نکرده
🍁 🍁 🍁 🍁
پتو رو به آرومی روی تنش کشیدم.
میدونستم با این طرز خوابیدن قطعا فردا تمام تنش درد میگیره اما خوب محال بود بخوام بیدارش کنم.
هنوز کبودی گردنم به خاطر فشار دستش پاک نشده بود اون وقت من حرص درد گرفتن تنش و میخوردم.آخه تو چه قدر ساده ای آیلین؟
خواستم برگردم سر جام اما بی اراده همون جا میخکوب شدم و به صورت مردونه ش خیره موندم.
با وجود این همه آزار هنوز هم قلبم براش می تپید.
لاغر شده بود. موهاش و کوتاه کرده بود و ریش گذاشته بود اما در نظرم جذاب تر از همیشه بود.
خیره بهش بودم که با چشم بسته صداش در اومد
_شام تو که تنها خوردی حالا چی شد مهربونیت گل کرد؟نگرانم شدی؟
از بیدار بودنش جا خوردم اما خودم و نباختم و تند جبهه گرفتم
_نه خیرم دلم سوخت واست.
چشماشو باز کرد و خمار گونه بهم خیره شد.
خواستم برم سر جام بخوابم که مچ دستم و گرفت.
قلبم هری پایین ریخت از تصور اینکه مثل ظهر به سرش بزنه و قصد جونم و بکنه ترسیدم.
آخه چرا دلت براش میسوزه آیلین؟
بر خلاف تصورم خش دار گفت
_چرا اجازه دادی بهت دست بزنه؟خواستی تلافی کنی؟
باز هم متعجبم کرد.. نگاهش کردم و به آرومی گفتم
_نه...
_پس چرا...
نذاشتم حرفش و تموم کنه
_من باهاش هیچ رابطه ای نداشتم اهورا...جز تو....
مکث کردم
_کسی جز تو تنم و لمس نکرده
🍁 🍁 🍁 🍁
۱۹.۶k
۰۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.