بی چشم غزال تو، غزل جای ندارد
بی چشم غزال تو، غزل جای ندارد
فنجان من از طعم لبت ، چای ندارد
ای چشم مرا غمزده در عالم هستی
دیگر نفسم گرمی و لب، نای ندارد
در چله سرمای زمستان و غم هجر
گرمای دلم جرات یک "های" ندارد
پا پس مکش از عشق من ای شعر زمانه
مجروح تو در همقدمی ، پای ندارد
گر در حرم امن قضاوت بنشستی
دانی که دلم قدرت شکوای ندارد
شعرت به لب و مهر به دل، تا ابد الدهر
حیف است که این شعر ،هم آوای ندارد
فنجان من از طعم لبت ، چای ندارد
ای چشم مرا غمزده در عالم هستی
دیگر نفسم گرمی و لب، نای ندارد
در چله سرمای زمستان و غم هجر
گرمای دلم جرات یک "های" ندارد
پا پس مکش از عشق من ای شعر زمانه
مجروح تو در همقدمی ، پای ندارد
گر در حرم امن قضاوت بنشستی
دانی که دلم قدرت شکوای ندارد
شعرت به لب و مهر به دل، تا ابد الدهر
حیف است که این شعر ،هم آوای ندارد
۲۸.۱k
۰۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.