رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۷۵
رها:ریحانه ی من کجاست ارمان خواهر یکی یدونم کجاست
زد زیر گریه ننیدونم چرا طاقت اشکاشو ندارم
با دوتا شستام اشکاشو پاک کردم
چشمای خیسشو ب*و*سیدم
من:نزیر این اشکارو خانمی
رها با اون چشمای قهوه ای تیرش زل زد به چشمام چرا اینقدر رنگ این چشمارو دوست دارم
رها:اگه اگه خواهرم پیدا نشه چی من میمیرم ای خدا ای خدا ریحانمو به تو سپردم
من:رها اروم باش تو رو خدا
رها:چجوری اروم باشم ارمان خواهرم معلوم نیست کجاست
موهاشو نوازش کردم
من:اگه اینجوری هی پیش بری ک دیگه جونی تو تنت نمیمونه
رها با گریه گفت
رها:چه خوبه که هستی ارمان
با لبخند نگاش کردم که دوباره چشماشو بست اخه این دومین سرمشه تو سرمشم ارام بخش زدن
ای خدا
دوباره به ارمیا زنگ زدم دیدم خاموشه اوفففف
ارمیا کجایی داداش
بزار یه زنگ به راشا بزنم
من:الو
راشا صداش از گریه گرفته بود
راشا:جانم داداش
من:ارمیا یا ارادو رزا بهت زنگ نزدن
راشا:چطور مگه
من:هرچی زنگ میزنم جواب نمیدن
راشا:مطمئنی اخه بابا علی و منوچهر که رفتن پیش پلیس بزار باهاشون تماس بگیرم فوقش جواب ندادن میرم خونه اراد رها چطوره؟
من:خیلی بهونه میره الان ارام بخش زدن خوابیده
راشا:جبران میکنم داداش
من:نه بابا این چه حرفیه کاری نداری
راشا:نه داداش خدافظ
من:خدافظ
یه نگاه به رها کردم که دیدم چشماش بستس
اوفففف ریحانه کجایی تو دختر اخه
~~~ریحانه~~~
با نوازشای دست یکی رو صورتم از خواب بیدار شدم
چشممو باز کردم
تمام زندگیمو بغل خودم دیدم
من:سلام
ارمیا پیشونیمو ب*و*سید
ارمیا:سلام خانمم
من:خوبی زخمات درد نداره؟
ارمیا:چون دستای تو بهش خورده ن درد نداره
من:زبون نریز بعدشم من به یه چیزی پی بردم
ارمیا:چی؟
من:منکه نمیتونم اسم دخترمونو بزارم رها که
ارمیا:چرا
من:چون اسم خالش رهاست
ارمیا:عه راست میگی
زدیم زیر خنده که در اتاق باز شد از ترس نشستیم روی تخت منکه رفتمبغل ارمیا
ارمیا هم منو سفت گرفت
ارسن اومد تو
ارسن:اوووو این دوتا عاشقو ببین
اشک تو چشمام جمع شد معلوم نیست این دفعه با ارمیا میخواد چکار بکنه
سرمو تو بغل ارمیا قایم کردم
ارمیا هم سرمو تو بغلش گرفت و ب*و*سید
ارسن از حرصش اومد بازومو گرفت و کشید
من:ولم کن ارمیاااا
زدم زیر گریه
ارمیا داشت میومد سمتم که یه چیز تیز اومد رو گلوم
چ...چاقو
گریم بیشتر شد
ارسن:نه نه تو ریحانرو بگیری ریحانه باید بره لباسشو عوض کنه لباسش پاره شده نگا کن
چاقورو برد زیر یکی از بندای لباسم پاره کرد ارمیا با دیدن این صحنه رگش متورم شد و صورتش قرمز شده بود
ارمیا:ولش کن اونو
ارسن:هه باشه فقط چیزه مهمون داریم خودتو خوشگل کنیا
خندیدو منو با خودش برد بیرون
من:ارسن توروخدا ولم کن
پارت_۷۵
رها:ریحانه ی من کجاست ارمان خواهر یکی یدونم کجاست
زد زیر گریه ننیدونم چرا طاقت اشکاشو ندارم
با دوتا شستام اشکاشو پاک کردم
چشمای خیسشو ب*و*سیدم
من:نزیر این اشکارو خانمی
رها با اون چشمای قهوه ای تیرش زل زد به چشمام چرا اینقدر رنگ این چشمارو دوست دارم
رها:اگه اگه خواهرم پیدا نشه چی من میمیرم ای خدا ای خدا ریحانمو به تو سپردم
من:رها اروم باش تو رو خدا
رها:چجوری اروم باشم ارمان خواهرم معلوم نیست کجاست
موهاشو نوازش کردم
من:اگه اینجوری هی پیش بری ک دیگه جونی تو تنت نمیمونه
رها با گریه گفت
رها:چه خوبه که هستی ارمان
با لبخند نگاش کردم که دوباره چشماشو بست اخه این دومین سرمشه تو سرمشم ارام بخش زدن
ای خدا
دوباره به ارمیا زنگ زدم دیدم خاموشه اوفففف
ارمیا کجایی داداش
بزار یه زنگ به راشا بزنم
من:الو
راشا صداش از گریه گرفته بود
راشا:جانم داداش
من:ارمیا یا ارادو رزا بهت زنگ نزدن
راشا:چطور مگه
من:هرچی زنگ میزنم جواب نمیدن
راشا:مطمئنی اخه بابا علی و منوچهر که رفتن پیش پلیس بزار باهاشون تماس بگیرم فوقش جواب ندادن میرم خونه اراد رها چطوره؟
من:خیلی بهونه میره الان ارام بخش زدن خوابیده
راشا:جبران میکنم داداش
من:نه بابا این چه حرفیه کاری نداری
راشا:نه داداش خدافظ
من:خدافظ
یه نگاه به رها کردم که دیدم چشماش بستس
اوفففف ریحانه کجایی تو دختر اخه
~~~ریحانه~~~
با نوازشای دست یکی رو صورتم از خواب بیدار شدم
چشممو باز کردم
تمام زندگیمو بغل خودم دیدم
من:سلام
ارمیا پیشونیمو ب*و*سید
ارمیا:سلام خانمم
من:خوبی زخمات درد نداره؟
ارمیا:چون دستای تو بهش خورده ن درد نداره
من:زبون نریز بعدشم من به یه چیزی پی بردم
ارمیا:چی؟
من:منکه نمیتونم اسم دخترمونو بزارم رها که
ارمیا:چرا
من:چون اسم خالش رهاست
ارمیا:عه راست میگی
زدیم زیر خنده که در اتاق باز شد از ترس نشستیم روی تخت منکه رفتمبغل ارمیا
ارمیا هم منو سفت گرفت
ارسن اومد تو
ارسن:اوووو این دوتا عاشقو ببین
اشک تو چشمام جمع شد معلوم نیست این دفعه با ارمیا میخواد چکار بکنه
سرمو تو بغل ارمیا قایم کردم
ارمیا هم سرمو تو بغلش گرفت و ب*و*سید
ارسن از حرصش اومد بازومو گرفت و کشید
من:ولم کن ارمیاااا
زدم زیر گریه
ارمیا داشت میومد سمتم که یه چیز تیز اومد رو گلوم
چ...چاقو
گریم بیشتر شد
ارسن:نه نه تو ریحانرو بگیری ریحانه باید بره لباسشو عوض کنه لباسش پاره شده نگا کن
چاقورو برد زیر یکی از بندای لباسم پاره کرد ارمیا با دیدن این صحنه رگش متورم شد و صورتش قرمز شده بود
ارمیا:ولش کن اونو
ارسن:هه باشه فقط چیزه مهمون داریم خودتو خوشگل کنیا
خندیدو منو با خودش برد بیرون
من:ارسن توروخدا ولم کن
۸۶.۸k
۲۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.