زیر چشمی میپاییدمش...ریزش اشک هاش کم شده بود و سعی داشت ص
زیر چشمی میپاییدمش...ریزش اشک هاش کم شده بود و سعی داشت صورتشو با پشت دستاش پاک کنه
گلومو صاف کردم
+دستمال توی داشبرده عزیزم
تا اون مشغول پیدا کردن دستمال شد من هم گوشه ای از خیابون زیر چراغ برق ماشینو نگه داشتم
نفس عمیقی کشیدم و حرف زدنو شروع کردم
+فقط میخواستم از اون مهمونی کذایی خلاص شیم قصد بی احترامی نداشتم...ببخشید
صداش با لرز مشهود توی گوشم پیچید
-نه!..اشکال نداره
توی فکرم دنبال کلماتی بودم تا باهاش حرف دلمو بگم
+من...جفتمون یه عزیز مشترکو از دست دادیم هنوزم توی شوک اون اتفاقیم میدونم که سخته و زمان میبره تا برگردیم به روزای خوب توقع ندارم از یک دقیقه دیگه 180 درجه تغییر کنی و بالا پایین بپری از خوشحالی...ولی میخوام کنار من...کنار هم هر دومون حالمونو خوب کنیم ما باید به مرور با این اتفاق کنار بیایم
چونه بالا انداختم و ادامه دادم
+آره...مصلما سخته ولی باید قبول کنیم ، علیرضا کسی بود و هست که توی خانوادم از همه بیشتر دوسش دارم خودت میدونی بین ما چی گذشته بود... کسی که فوت کرده علیرضا بوده نه من یا خدایی نکرده تو
فرصت اون برای زندگی تموم شده ولی ما هنوز وقت داریم...نمیتونیم که ما هم دست از زندگی بکشیم میدونی که اونم دوس نداره برادرش و ... عشقش و بچش غمگین و بی جون زندگی کنن پس باید تغییرو کم کم شروع کنی خوب؟
-رضا من به وقت احتیاج دارم
سرشو پایین انداخت و شروع به ریز ریز کردن دستمال کاغذی توی دستش کرد
چونه زبرمو خاروندم و جواب دادم
+وقتت از همین الان شروع شد...خوب بیا بیخیال این ناراحتیا شیم از همین الان...تو نمیخوای حرفاتو بزنی؟ما بخاطر حرف زدنمون اومدیم بیرون
تا حد ممکن سمتم چرخید و به در تکیه داد یه دستشو زیر آرنج دست دیگش گذاشت و دست آزادشو تکیه گاه چونش کرد
با جدیت تو چشمام زل زد
-چه شرطی برات بزارم ... همین که داری به این ازدواج تن میدی خیلی حرفه
تیز نگاهش کردم
+به این ازدواج تن نمیدم ، به این ازدواج مایلم تو باید اینو درک کنی که برای حرف بقیه نیس برای دله خوده خودمه...خوده خودم
برای هزارمی از ثانیه لبش ریز کش اومد ولی حالت جدیشو حفظ کرد
-لجباز...به این فک کردی که من تو شرایط عادی نیستم
سرتق گفتم
+شرایط عادی چیه؟
گلومو صاف کردم
+دستمال توی داشبرده عزیزم
تا اون مشغول پیدا کردن دستمال شد من هم گوشه ای از خیابون زیر چراغ برق ماشینو نگه داشتم
نفس عمیقی کشیدم و حرف زدنو شروع کردم
+فقط میخواستم از اون مهمونی کذایی خلاص شیم قصد بی احترامی نداشتم...ببخشید
صداش با لرز مشهود توی گوشم پیچید
-نه!..اشکال نداره
توی فکرم دنبال کلماتی بودم تا باهاش حرف دلمو بگم
+من...جفتمون یه عزیز مشترکو از دست دادیم هنوزم توی شوک اون اتفاقیم میدونم که سخته و زمان میبره تا برگردیم به روزای خوب توقع ندارم از یک دقیقه دیگه 180 درجه تغییر کنی و بالا پایین بپری از خوشحالی...ولی میخوام کنار من...کنار هم هر دومون حالمونو خوب کنیم ما باید به مرور با این اتفاق کنار بیایم
چونه بالا انداختم و ادامه دادم
+آره...مصلما سخته ولی باید قبول کنیم ، علیرضا کسی بود و هست که توی خانوادم از همه بیشتر دوسش دارم خودت میدونی بین ما چی گذشته بود... کسی که فوت کرده علیرضا بوده نه من یا خدایی نکرده تو
فرصت اون برای زندگی تموم شده ولی ما هنوز وقت داریم...نمیتونیم که ما هم دست از زندگی بکشیم میدونی که اونم دوس نداره برادرش و ... عشقش و بچش غمگین و بی جون زندگی کنن پس باید تغییرو کم کم شروع کنی خوب؟
-رضا من به وقت احتیاج دارم
سرشو پایین انداخت و شروع به ریز ریز کردن دستمال کاغذی توی دستش کرد
چونه زبرمو خاروندم و جواب دادم
+وقتت از همین الان شروع شد...خوب بیا بیخیال این ناراحتیا شیم از همین الان...تو نمیخوای حرفاتو بزنی؟ما بخاطر حرف زدنمون اومدیم بیرون
تا حد ممکن سمتم چرخید و به در تکیه داد یه دستشو زیر آرنج دست دیگش گذاشت و دست آزادشو تکیه گاه چونش کرد
با جدیت تو چشمام زل زد
-چه شرطی برات بزارم ... همین که داری به این ازدواج تن میدی خیلی حرفه
تیز نگاهش کردم
+به این ازدواج تن نمیدم ، به این ازدواج مایلم تو باید اینو درک کنی که برای حرف بقیه نیس برای دله خوده خودمه...خوده خودم
برای هزارمی از ثانیه لبش ریز کش اومد ولی حالت جدیشو حفظ کرد
-لجباز...به این فک کردی که من تو شرایط عادی نیستم
سرتق گفتم
+شرایط عادی چیه؟
۱۰۸.۹k
۰۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.