خواهر بزرگترش نماد پرچونگی در سراسر ادوار زندگیم بود که م
خواهر بزرگترش نماد پرچونگی در سراسر ادوار زندگیم بود که مزدوج بود با مرد باستان شناسی بدتر از خودش که هروقت از کنارش رد میشدی بعد از سلام فکشو میجنبوند و تلنباری از مقالات تاریخی رو روی گوش های فلک زده ات خالی میکرد و روحتو با روش دوتا زیر یکی رو با بی حوصلگی پیوند میزد و می بافت خسرو نامی بود و صلاح تنها جایی که نداشت همین مملکت خودش بود که توسط زنش اداره میشد یا به زبان ساده زن ذلیل مفلوکی بود که مرز های خار و خفیف بودن رو جابجا کرده بود
با خواهر کوچیکترش ولی میشد رابطه خوبی برقرار کرد
مودب منزوی و کم حرف بود مثل پدرش سرش گرم درس و مشق و تست و سوال و جواب بود
در کل غیراز مادرش مابقی خانوادش حتی دامادشونو میشد تحمل کرد
جلوی واحد بابا ایستادم و برای بار آخر نگاهی به سر و وضعم کردم
تعداد کم کفشای جلوی در نشون میداد که جز اوا پدرش و مادرش کسی اینجا مهمون نبود
نفس عمیقی کشیدم و در زدم
طولی نکشید که چهره یوسف از پس در ظاهر شد
+به به اقای گم گشته ی سیبیل گربه ای؟عه بیلات کو؟فروختی؟
دستی به پشت گردنش کشید و دندوناشو ردیف نشون داد
-سلام...بیلا رو که تو حموم جا گذاشتم
+عه به سلامتی ... سه تیغتم جذابه شانس اوردی به خودم کشیدیااا اگه به نادر میرفتی شبیه خمیر وا میرفتی بی سیبیل
چند لحظه ای خندید و بعد از جلوی راه کنار رفت
حالا دیگه نه وقت شوخی بود نه خوش و بش
سینه کفتری با کمر علم شده و صورت جدی وارد جمع شدم و بعد سلام و احوالپرسی نه چندان صمیمی با پدر خودم و پدر و مادر آوا جلوی آوا ایستادم و برای ظاهر سازی با اون هم خیلی معمولی احوال پرسی کردم کمی مضطرب بود به همین خاطر محسوس بهش چشمکی زدم و روی مبل دو نفره ای دور از همه جا گرفتم
نگاه مادرش از همین اول کاری خصمانه بود که میشد نتیجه گرفت امشب علاوه بر اخلاقای رو مخ بابا باید طعنه و زخم زبون های اونو هم تحمل کنم و این چیزی فراتر از محدوده صبر من بود میدونستم که باید آبروداری کنم و تا جای ممکن عاقلانه برخورد کنم ولی روی لجبازی و کم اوردن حساس بودم و نمیتونستم کل کل نکنم
بابا گلویی صاف کرد
-اینم از اقا رضا که به جمعمون اضافه شد پس با اجازتون من در حضور همگی مسئله رو باز کنم
همین موقع نادر از اشپزخونه خارج شد و ظرفیت باقی مونده مبل رو اشغال کرد
نمیشد مث همیشه گرم احوالپرسی کرد پس با اون هم خیلی آروم و آقا احوالپرسی کردم و با دقت به حرفای بابا گوش دادم که اگه خواست سوتی چیزی بده خدایی نکرده با اهمی اوهومی علامتی حالیش کنم که از اون موضوع فاصله بگیره
-حقیقتو که همتون میدونید ما برای چی اینجاییم...خواستم بیاید تا اینبار آوا رو برای رضا ازتون خواستگاری کنم
با خواهر کوچیکترش ولی میشد رابطه خوبی برقرار کرد
مودب منزوی و کم حرف بود مثل پدرش سرش گرم درس و مشق و تست و سوال و جواب بود
در کل غیراز مادرش مابقی خانوادش حتی دامادشونو میشد تحمل کرد
جلوی واحد بابا ایستادم و برای بار آخر نگاهی به سر و وضعم کردم
تعداد کم کفشای جلوی در نشون میداد که جز اوا پدرش و مادرش کسی اینجا مهمون نبود
نفس عمیقی کشیدم و در زدم
طولی نکشید که چهره یوسف از پس در ظاهر شد
+به به اقای گم گشته ی سیبیل گربه ای؟عه بیلات کو؟فروختی؟
دستی به پشت گردنش کشید و دندوناشو ردیف نشون داد
-سلام...بیلا رو که تو حموم جا گذاشتم
+عه به سلامتی ... سه تیغتم جذابه شانس اوردی به خودم کشیدیااا اگه به نادر میرفتی شبیه خمیر وا میرفتی بی سیبیل
چند لحظه ای خندید و بعد از جلوی راه کنار رفت
حالا دیگه نه وقت شوخی بود نه خوش و بش
سینه کفتری با کمر علم شده و صورت جدی وارد جمع شدم و بعد سلام و احوالپرسی نه چندان صمیمی با پدر خودم و پدر و مادر آوا جلوی آوا ایستادم و برای ظاهر سازی با اون هم خیلی معمولی احوال پرسی کردم کمی مضطرب بود به همین خاطر محسوس بهش چشمکی زدم و روی مبل دو نفره ای دور از همه جا گرفتم
نگاه مادرش از همین اول کاری خصمانه بود که میشد نتیجه گرفت امشب علاوه بر اخلاقای رو مخ بابا باید طعنه و زخم زبون های اونو هم تحمل کنم و این چیزی فراتر از محدوده صبر من بود میدونستم که باید آبروداری کنم و تا جای ممکن عاقلانه برخورد کنم ولی روی لجبازی و کم اوردن حساس بودم و نمیتونستم کل کل نکنم
بابا گلویی صاف کرد
-اینم از اقا رضا که به جمعمون اضافه شد پس با اجازتون من در حضور همگی مسئله رو باز کنم
همین موقع نادر از اشپزخونه خارج شد و ظرفیت باقی مونده مبل رو اشغال کرد
نمیشد مث همیشه گرم احوالپرسی کرد پس با اون هم خیلی آروم و آقا احوالپرسی کردم و با دقت به حرفای بابا گوش دادم که اگه خواست سوتی چیزی بده خدایی نکرده با اهمی اوهومی علامتی حالیش کنم که از اون موضوع فاصله بگیره
-حقیقتو که همتون میدونید ما برای چی اینجاییم...خواستم بیاید تا اینبار آوا رو برای رضا ازتون خواستگاری کنم
۱۲۷.۵k
۲۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.