حسابی شلوغ شده بود . مادرش انتظار دیدن چنین مجلسی رو نداش
حسابی شلوغ شده بود . مادرش انتظار دیدن چنین مجلسی رو نداشت ، از بهت و حیرتش و نگاهش به در و دیوار سرسرا و عزیز جون که روی تک صندلی اش بالای مجلس نشسته بود، مشخص بود !
خاله های برومند شباهت خیلی زیادی از نظر ظاهری به مادرش داشتن اما از نظر اخلاقی به هیچ عنوان قابل مقایسه نبودن ! همه خیلی گرم باهام برخورد کردن و از زیباییم تعریف میکردن ، و اینکه چقدر به برومند میام !
کم کم داشت فراموشم میشد که مادرش منو دوست نداره. البته دیگه مهم هم نبود! میدونستم میتونم با خاله هاش ارتباط خوبی برقرار کنم یک به یک همراه همسرانشون رفتن داخل . چند تا بچه ی کوچیکم همراهشون بود که قید سرما رو زدن و موندن توی حیاط تا بازی کنن .
برومند عمو نداره ، ولی دو تا عمه داره که مثل پدرش خوش برخورد بودن. به گرمی صورتم رو بوسیدن و اظهار خوشوقتی کردن !
خانم مسنی همراهشون بود که با غرور و تکبر به همه نگاه میکرد. انگشت هاش پر از انگشتر با نگین های بزرگ بود و مثل عمه مه لقا عصای فاخری هم توی دستش بود !
کنارش خانم میانسالی بود ، من اول فکر کردم خدمتکاری چیزیه! که بعدا فهمیدم دخترشه !
اون خانم مسن ، خاله ی مادر برومند بود ! همونی که قرار بود نوه اش با برومند ازدواج کنه .
پس بگو چرا اینجوری قیافه گرفته !
آخر از همه برومند با دسته گلی بزرگ اومد داخل ! کت شلواری که خیلی برای خریدنش ذوق کرده بودیم تنش بود . به رنگ خاکستری تیره و پیراهن مشکی . پوشِت آبی نفتی به رنگ لباس من داخل جیبش ، لباسش رو از اون همه تیرگی خارج کرده بود و ده ها برابر جذاب تر شده بود !
وای که اگه خجالت نمیکشیدم میپریدم جلو همه ماچش میکردم انقدر که خوشتیپ شده بود .
گل رو به دستم داد، چشمکی حواله ام کرد و شروع کرد به حال و احوال کردن با بقیه . شهریار تمام طول معارفه ی برومند به فامیل کنارش بود.
برای ما ، کنار عزیز جون دو تا صندلی آماده کرده بودن که اونجا بشینیم . تمام صندوقهای هدیه ای که اورده بودن هم کنار تزئیناتی که مامان و زن عمو رضا آماده کرده بودن گذاشته شده بود .
به محض نشستن کنار گوشم گفت : خیلی بیشتر از خیلی خوشگل شدی عروسکم!
و خندید و من برای چال لپش ضعف کردم .
همهمه ای بود! همه با هم حرف میزدن. از اینکه فامیلامون انقدر زود با هم گرم گرفته بودن واقعا خوشحال بودم . چقدر نگران امشب بودم .
عمو داوود ساکت کناری ایستاده بود و نگاه میکرد . دلم گرفت که اینطور ناراحته اما الان کاری ازم برنمیومد.
خاله های برومند شباهت خیلی زیادی از نظر ظاهری به مادرش داشتن اما از نظر اخلاقی به هیچ عنوان قابل مقایسه نبودن ! همه خیلی گرم باهام برخورد کردن و از زیباییم تعریف میکردن ، و اینکه چقدر به برومند میام !
کم کم داشت فراموشم میشد که مادرش منو دوست نداره. البته دیگه مهم هم نبود! میدونستم میتونم با خاله هاش ارتباط خوبی برقرار کنم یک به یک همراه همسرانشون رفتن داخل . چند تا بچه ی کوچیکم همراهشون بود که قید سرما رو زدن و موندن توی حیاط تا بازی کنن .
برومند عمو نداره ، ولی دو تا عمه داره که مثل پدرش خوش برخورد بودن. به گرمی صورتم رو بوسیدن و اظهار خوشوقتی کردن !
خانم مسنی همراهشون بود که با غرور و تکبر به همه نگاه میکرد. انگشت هاش پر از انگشتر با نگین های بزرگ بود و مثل عمه مه لقا عصای فاخری هم توی دستش بود !
کنارش خانم میانسالی بود ، من اول فکر کردم خدمتکاری چیزیه! که بعدا فهمیدم دخترشه !
اون خانم مسن ، خاله ی مادر برومند بود ! همونی که قرار بود نوه اش با برومند ازدواج کنه .
پس بگو چرا اینجوری قیافه گرفته !
آخر از همه برومند با دسته گلی بزرگ اومد داخل ! کت شلواری که خیلی برای خریدنش ذوق کرده بودیم تنش بود . به رنگ خاکستری تیره و پیراهن مشکی . پوشِت آبی نفتی به رنگ لباس من داخل جیبش ، لباسش رو از اون همه تیرگی خارج کرده بود و ده ها برابر جذاب تر شده بود !
وای که اگه خجالت نمیکشیدم میپریدم جلو همه ماچش میکردم انقدر که خوشتیپ شده بود .
گل رو به دستم داد، چشمکی حواله ام کرد و شروع کرد به حال و احوال کردن با بقیه . شهریار تمام طول معارفه ی برومند به فامیل کنارش بود.
برای ما ، کنار عزیز جون دو تا صندلی آماده کرده بودن که اونجا بشینیم . تمام صندوقهای هدیه ای که اورده بودن هم کنار تزئیناتی که مامان و زن عمو رضا آماده کرده بودن گذاشته شده بود .
به محض نشستن کنار گوشم گفت : خیلی بیشتر از خیلی خوشگل شدی عروسکم!
و خندید و من برای چال لپش ضعف کردم .
همهمه ای بود! همه با هم حرف میزدن. از اینکه فامیلامون انقدر زود با هم گرم گرفته بودن واقعا خوشحال بودم . چقدر نگران امشب بودم .
عمو داوود ساکت کناری ایستاده بود و نگاه میکرد . دلم گرفت که اینطور ناراحته اما الان کاری ازم برنمیومد.
۱۹.۱k
۲۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.