اشک حسرت پارت .۱۵۵
#اشک حسرت #پارت .۱۵۵
آسمان :
هدیه رفت بیرون گفت میره چای بیاره لباس های سعید تا می زدم می زاشتم تو چمدون یکی از پیرهن هاش داشتم تا می زدم بوی عطرش باعث شد بگیرمش جلو صورتم وعمیق بو بکشم
این پیرهنی بود که امروز تنش بود
پیرهن رو به سینم فشردم وبرگشتم که با دیدن سعید از ترس از جا پریدم
- ببخشید ترسیدی ؟
- یکم
به لباسش که تو دستم بود نگاه کرد بعدخم شد ویه تیشرت برداشت جلو لباسش شکلاتی شده بود
- کار آرمیس اومدم لباسم رو عوض کنم
- ببخشید
می خواستم برم بیرون گفت : اگه داری میری پیرهنو نبر
سرخ شدم از خجالت وپیرهنو گذاشتم رو تخت واز اتاقش اومدم بیرون همه داشتن چای می خوردن رفتم کنارشون صورت آرمیس شکلاتی شده بود چندتا دستمال برداشتم وصورتشو تمیز کردم
حمید : من نمی دونم این بچه ها چرا انقدر شکلات دوست دارن
امید : هدیه که روزی یه بسته شکلات رو می خوره
سعید اومد نشست با تیشرت رنگ روشنش خیلی عوض شده بود گتوجه نگاهم که شد سرشو پایین انداخت انگار از من فرار می کرد
آروم آروم چای ام رو می خوردم واصلا صدای اطرافمو نمی شنیدم من بیش از حد پر رو بودم بعد از اون همه اتفاق وحتا همین امشب که یه سعید گفتم نامرد انتظار داشتم با محبت بهم نگاه کنه ولی نگاهش سرد وبدون هیچ حسی بود
- آسمان اماده شو بریم
سرمووبلند کردم وبه امید نگاه کردم بلند شدم ورفتم آرمیس رو آماده کردم خودمم مانتوم رو پوشیدم وباخداحافظی از خونه اومدیم بیرون وقتی نشستم تو ماشین وامید حرکت کرد گفت : راستی آیدین چی گفته باز اشکت دراومده
- مهم نیست
نفس عمیقی کشیدم وتا رسیدنوبه خونه ای امید سکوت کردم آرمیس تو بغلم خوابیده بود وقتی رسیدیم پیاده شدم ورفتم بالا اتاق مهمان اتاق من شده بود آرمیس رو گذاشتم رو تخت ولباساشو عوض کردم تا راحت بخوابه خودمم آماده ای خواب شدم جا پهن کردم ودراز کشیدم ولی خوابم نمی برد خم شدم واز رو میز موبایلمو در آوردم ودودل به سعید پیام دادم
- بابت حرف امشبم معذرت می خوام ...
منتظر موندم جوابم رو بده ولی جواب ندادوکم کم خوابم برد
آسمان :
هدیه رفت بیرون گفت میره چای بیاره لباس های سعید تا می زدم می زاشتم تو چمدون یکی از پیرهن هاش داشتم تا می زدم بوی عطرش باعث شد بگیرمش جلو صورتم وعمیق بو بکشم
این پیرهنی بود که امروز تنش بود
پیرهن رو به سینم فشردم وبرگشتم که با دیدن سعید از ترس از جا پریدم
- ببخشید ترسیدی ؟
- یکم
به لباسش که تو دستم بود نگاه کرد بعدخم شد ویه تیشرت برداشت جلو لباسش شکلاتی شده بود
- کار آرمیس اومدم لباسم رو عوض کنم
- ببخشید
می خواستم برم بیرون گفت : اگه داری میری پیرهنو نبر
سرخ شدم از خجالت وپیرهنو گذاشتم رو تخت واز اتاقش اومدم بیرون همه داشتن چای می خوردن رفتم کنارشون صورت آرمیس شکلاتی شده بود چندتا دستمال برداشتم وصورتشو تمیز کردم
حمید : من نمی دونم این بچه ها چرا انقدر شکلات دوست دارن
امید : هدیه که روزی یه بسته شکلات رو می خوره
سعید اومد نشست با تیشرت رنگ روشنش خیلی عوض شده بود گتوجه نگاهم که شد سرشو پایین انداخت انگار از من فرار می کرد
آروم آروم چای ام رو می خوردم واصلا صدای اطرافمو نمی شنیدم من بیش از حد پر رو بودم بعد از اون همه اتفاق وحتا همین امشب که یه سعید گفتم نامرد انتظار داشتم با محبت بهم نگاه کنه ولی نگاهش سرد وبدون هیچ حسی بود
- آسمان اماده شو بریم
سرمووبلند کردم وبه امید نگاه کردم بلند شدم ورفتم آرمیس رو آماده کردم خودمم مانتوم رو پوشیدم وباخداحافظی از خونه اومدیم بیرون وقتی نشستم تو ماشین وامید حرکت کرد گفت : راستی آیدین چی گفته باز اشکت دراومده
- مهم نیست
نفس عمیقی کشیدم وتا رسیدنوبه خونه ای امید سکوت کردم آرمیس تو بغلم خوابیده بود وقتی رسیدیم پیاده شدم ورفتم بالا اتاق مهمان اتاق من شده بود آرمیس رو گذاشتم رو تخت ولباساشو عوض کردم تا راحت بخوابه خودمم آماده ای خواب شدم جا پهن کردم ودراز کشیدم ولی خوابم نمی برد خم شدم واز رو میز موبایلمو در آوردم ودودل به سعید پیام دادم
- بابت حرف امشبم معذرت می خوام ...
منتظر موندم جوابم رو بده ولی جواب ندادوکم کم خوابم برد
۹.۸k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.