پارت ۱۵۴
پارت ۱۵۴
جاذبه ی چشمات ❤ ❤ ❤
از زبون رادین ....
اینطور بودنش عذابم میداد
هر قطره اشک اون
مث یه شکنجه دردناک برا منه
و اصلا دلم نمیخواد دوباره اون چشمای قشنگش اشکی بشه
از تو بغلم آروم گذاشتمش رو تخت و شروع کردم
آروم نوازش کردن موهای لخت و قشنگش
که آروم چشماش باز کرد
و نگاهمون مثه گره بهم خورد
اون چشمای سبز و آبیش
مثل یه نقاشی خیلی قشنگی بود و دوست داشتنی و بامزه ترش میکرد
-بهتری ؟
+مهمه ؟
-اره مهمه که پرسیدم
+مهم نباشه
با این حرفش اخمام رفت توهم
-یبار دیگه از این حرفا زدی من میدونم و تو
+ببشید
یه لبخند کمرنگی زدم
+گوشیم کو
-واس چی ؟
+میخوام زنگ بزنم بیتا اخه شب شده نیومدن
-با پرهام و بچه ها بیرونن شبم خونه پرهام
+آهان
-پاشو باید یچیزی بخوری رنگ و روت پریده
+رادین بیخیال اشتها ندارم
-منکه نگفتم میخوای یا دوست داری بخوری گفتم باید یچیزی بخوری
اشتها ندارم میل ندارم حال ندارم بیخیال و هزار تا بهونه ی دیگه هم نداریم
عین یه بچه ی خوب بلند میشی و میای آشپز خونه یچی میخوری
اعتراض هم نداریم
و با گفتن حرفا از اتاق زدم بیرون و رفتم تو آشپز خونه
و از یخچال شکلات صبونه و نون تست مورد علاقه خانوم خانوما رو درآوردم و درست کردم و آب آلبالو هم ریختم تو لیوان
که دیدم رها لباس عوض نکرده پرید نشست رو کابینت
-جدیدا جا صندلی با کابینت عوض شده من خبر نداشتم
+اره عزیزم عوض شده
-بیا اینارو بخور زبون درازی نکن
+نمیخوام اشتها ندارم
-پس اشتها نداری
باشه منم الان میرم تا اشتهات باز شه
خدافظ
+عه کجا این وقت شب
-نه دیگه باید برم خونه
داشتم کفشامو میپوشیدم که
+رادین میشه نری
با اون چشای معصوم داشت نگام میکرد
-چرا نرم ؟
+اخه چیزه من شب اینجا
-نکنه میترسی
که دیدم حالت چشاش عوض شد غمگین تر که یهو گفتم
-باشه نمیرم توهم چشاتو شبیه گربه ی شرک نکن بهت نمیاد گفته باشم الانم میری اون تست و آبمیوه رو میخوری و هیچ اعتراضی نداریم
+چشم
ولی هرچی باشه گربه ی شرک خوشکل تر از خر شرکه😂 😜 😜 😜
که یهو جیم شد تو آشپزخونه
-پس که اینطور گربه ی شرک از خر شرک خوشکل تره نه
+اره معلومه پس چی فکر کردی
با حرفش خندم گرفت ولی اخم کردم و نشستم جلو تی وی و شروع کردم شبکه عوض کردن
که دیدم رها با یه سویشرت قرمز و تاپ مشکی و شلوار مشکی قرمز که با من ست کرده بود با یه سینی نشست جفتم
+بیا تک خوری به من نیومده اشتهام کور میشه دلم نیومد نخوری
-ولی خر شرک غذا گربه رو نمیخوره
+عه رادین حالا یچی گفتم بس کن دیگه اه
اصلا نمیخورم
که یهو با اخم و صدای بلند گفتم :بیخود باید بخوری
که رها ترسیده گفت چشم و آروم شروع کرد به خوردن
با این کار خندم گرفت ولی .....
نظر بدین ❤ ❤
جاذبه ی چشمات ❤ ❤ ❤
از زبون رادین ....
اینطور بودنش عذابم میداد
هر قطره اشک اون
مث یه شکنجه دردناک برا منه
و اصلا دلم نمیخواد دوباره اون چشمای قشنگش اشکی بشه
از تو بغلم آروم گذاشتمش رو تخت و شروع کردم
آروم نوازش کردن موهای لخت و قشنگش
که آروم چشماش باز کرد
و نگاهمون مثه گره بهم خورد
اون چشمای سبز و آبیش
مثل یه نقاشی خیلی قشنگی بود و دوست داشتنی و بامزه ترش میکرد
-بهتری ؟
+مهمه ؟
-اره مهمه که پرسیدم
+مهم نباشه
با این حرفش اخمام رفت توهم
-یبار دیگه از این حرفا زدی من میدونم و تو
+ببشید
یه لبخند کمرنگی زدم
+گوشیم کو
-واس چی ؟
+میخوام زنگ بزنم بیتا اخه شب شده نیومدن
-با پرهام و بچه ها بیرونن شبم خونه پرهام
+آهان
-پاشو باید یچیزی بخوری رنگ و روت پریده
+رادین بیخیال اشتها ندارم
-منکه نگفتم میخوای یا دوست داری بخوری گفتم باید یچیزی بخوری
اشتها ندارم میل ندارم حال ندارم بیخیال و هزار تا بهونه ی دیگه هم نداریم
عین یه بچه ی خوب بلند میشی و میای آشپز خونه یچی میخوری
اعتراض هم نداریم
و با گفتن حرفا از اتاق زدم بیرون و رفتم تو آشپز خونه
و از یخچال شکلات صبونه و نون تست مورد علاقه خانوم خانوما رو درآوردم و درست کردم و آب آلبالو هم ریختم تو لیوان
که دیدم رها لباس عوض نکرده پرید نشست رو کابینت
-جدیدا جا صندلی با کابینت عوض شده من خبر نداشتم
+اره عزیزم عوض شده
-بیا اینارو بخور زبون درازی نکن
+نمیخوام اشتها ندارم
-پس اشتها نداری
باشه منم الان میرم تا اشتهات باز شه
خدافظ
+عه کجا این وقت شب
-نه دیگه باید برم خونه
داشتم کفشامو میپوشیدم که
+رادین میشه نری
با اون چشای معصوم داشت نگام میکرد
-چرا نرم ؟
+اخه چیزه من شب اینجا
-نکنه میترسی
که دیدم حالت چشاش عوض شد غمگین تر که یهو گفتم
-باشه نمیرم توهم چشاتو شبیه گربه ی شرک نکن بهت نمیاد گفته باشم الانم میری اون تست و آبمیوه رو میخوری و هیچ اعتراضی نداریم
+چشم
ولی هرچی باشه گربه ی شرک خوشکل تر از خر شرکه😂 😜 😜 😜
که یهو جیم شد تو آشپزخونه
-پس که اینطور گربه ی شرک از خر شرک خوشکل تره نه
+اره معلومه پس چی فکر کردی
با حرفش خندم گرفت ولی اخم کردم و نشستم جلو تی وی و شروع کردم شبکه عوض کردن
که دیدم رها با یه سویشرت قرمز و تاپ مشکی و شلوار مشکی قرمز که با من ست کرده بود با یه سینی نشست جفتم
+بیا تک خوری به من نیومده اشتهام کور میشه دلم نیومد نخوری
-ولی خر شرک غذا گربه رو نمیخوره
+عه رادین حالا یچی گفتم بس کن دیگه اه
اصلا نمیخورم
که یهو با اخم و صدای بلند گفتم :بیخود باید بخوری
که رها ترسیده گفت چشم و آروم شروع کرد به خوردن
با این کار خندم گرفت ولی .....
نظر بدین ❤ ❤
۹.۱k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.