جاذبه ی چشمات پارت ۱۵۵ ❤ ❤ ❤
جاذبه ی چشمات پارت ۱۵۵ ❤ ❤ ❤
از زبون رادین .....
با این کارش خندم گرفت ولی برا اینکه حساب ببره اخم کردم
+بهت نمیاد
-چی ؟
+اخم کردن بهت نمیاد
هیچی نگفتم و نگاهمو دوختم به تی وی
+رادین
-بله
+نمیخوری ؟
-نه میل ندارم خودت بخور
که دیدم بشقاب رو گذاشت رو میز و تکیه داد
+پس منم سیر شدم
نگاهش کردم :نصفشم نخوردی که
گفتم همشو میخوری پس باید بخوری
+باید در کار نیست
ولی اگه تو بخوری میخورم
رفته بود رو دور لوس بازی منم برا اینکه چیزی نخورده بود مجبور شدم بخورم هرچند از شکلات البته بجز تلخ متنفر بودم و حالم بهم میخورد
یه تیکه خوردم که حالمو بهم زد
منتظر بودم که تستش رو کامل کنه
کم هم تست هم آبمیوه رو خورد که تستی که دستم بود گذاشتم تو بشقاب
که نگام کرد :چرا نخوردی
اومدم جواب بدم که گوشی رها زنگ خورد
+بزار ببینم کیه
ناشناس
-جواب بده بزار رو اسپیکر
جواب داد :بله بفرمایید
*سلام رها خوبی
صدای پسر بود
+ببخشید شما ؟
*اهوم حق داری پسر عموتو نشناسی غریبه شدیم دیگه
+عرفان تویی ؟
که پسره زد زیر خنده و گفت:اره آتیش پاره خودمم همونی که اذیتش میکردی تلافی میکرد
که رها خندید :به هرحال هرطوری بود حقت بود
*عه حقم بود باشه دارم برات آتیش پاره
خوبی ؟چه خبرا ؟چیکارا میکنی با دانشگاه
+بخوبیت
درس خوندن
هوچی
*خداروشکر
راسی یه سر دارم میام تهران یه سری هم بهت میزنم آتیش پاره
+باشه ولی بیای رات نمیدم گفته باشم
که زد زیر خنده *باشه حالا میبینیم
یلا دیگه کاری باری فرمایشی
+عرفان
*جانم
از این جانم گفتن و خنده هاشون اخمام رفت توهم و منتظر بودم که ببینم رها چی میگه
+بابام پیشته
*اره عزیزم اینجاست بیا باهاش حرف بزن
*الو رها جان
+سلام بابایی خوبی ؟
*ممنون دخترم من خوبم تو چطوری عزیزم
+منم خوبم
که یهو یه مکثی کرد و یه قطره اشک از گونش سرازیر شد
و ادامه داد :بابایی راستی تولد مامان بود کاش اونجا بودم باهم میرفتیم سرخاکش
که یهو گریش گرفت ولی سعی میکرد جلو گریشو بگیره
بغلش کردم که یکم آروم گرفت
که یهو باباش گفت :عه قربونت برم ناراحت نکن خودتو میدونی که دکترت گفته به هیچ عنوان نباید ناراحت و عصبی بشی و برات خیلی خیلی بده
با این حرفش جا خوردم که چرا اینو که انقدر مهم بود به من نگفته بود
+بابایی نگران نباش
*باشه دخترم من الان باید برم کاری نداری عزیزم
+نه بابا جونم
*خدافظ دخترم
+خدافظ
عرفان :کاری باری
+نه خدافظ
گوشی رو قطع کرد
-رها
+جانم
..........
نظر بدین ❤
از زبون رادین .....
با این کارش خندم گرفت ولی برا اینکه حساب ببره اخم کردم
+بهت نمیاد
-چی ؟
+اخم کردن بهت نمیاد
هیچی نگفتم و نگاهمو دوختم به تی وی
+رادین
-بله
+نمیخوری ؟
-نه میل ندارم خودت بخور
که دیدم بشقاب رو گذاشت رو میز و تکیه داد
+پس منم سیر شدم
نگاهش کردم :نصفشم نخوردی که
گفتم همشو میخوری پس باید بخوری
+باید در کار نیست
ولی اگه تو بخوری میخورم
رفته بود رو دور لوس بازی منم برا اینکه چیزی نخورده بود مجبور شدم بخورم هرچند از شکلات البته بجز تلخ متنفر بودم و حالم بهم میخورد
یه تیکه خوردم که حالمو بهم زد
منتظر بودم که تستش رو کامل کنه
کم هم تست هم آبمیوه رو خورد که تستی که دستم بود گذاشتم تو بشقاب
که نگام کرد :چرا نخوردی
اومدم جواب بدم که گوشی رها زنگ خورد
+بزار ببینم کیه
ناشناس
-جواب بده بزار رو اسپیکر
جواب داد :بله بفرمایید
*سلام رها خوبی
صدای پسر بود
+ببخشید شما ؟
*اهوم حق داری پسر عموتو نشناسی غریبه شدیم دیگه
+عرفان تویی ؟
که پسره زد زیر خنده و گفت:اره آتیش پاره خودمم همونی که اذیتش میکردی تلافی میکرد
که رها خندید :به هرحال هرطوری بود حقت بود
*عه حقم بود باشه دارم برات آتیش پاره
خوبی ؟چه خبرا ؟چیکارا میکنی با دانشگاه
+بخوبیت
درس خوندن
هوچی
*خداروشکر
راسی یه سر دارم میام تهران یه سری هم بهت میزنم آتیش پاره
+باشه ولی بیای رات نمیدم گفته باشم
که زد زیر خنده *باشه حالا میبینیم
یلا دیگه کاری باری فرمایشی
+عرفان
*جانم
از این جانم گفتن و خنده هاشون اخمام رفت توهم و منتظر بودم که ببینم رها چی میگه
+بابام پیشته
*اره عزیزم اینجاست بیا باهاش حرف بزن
*الو رها جان
+سلام بابایی خوبی ؟
*ممنون دخترم من خوبم تو چطوری عزیزم
+منم خوبم
که یهو یه مکثی کرد و یه قطره اشک از گونش سرازیر شد
و ادامه داد :بابایی راستی تولد مامان بود کاش اونجا بودم باهم میرفتیم سرخاکش
که یهو گریش گرفت ولی سعی میکرد جلو گریشو بگیره
بغلش کردم که یکم آروم گرفت
که یهو باباش گفت :عه قربونت برم ناراحت نکن خودتو میدونی که دکترت گفته به هیچ عنوان نباید ناراحت و عصبی بشی و برات خیلی خیلی بده
با این حرفش جا خوردم که چرا اینو که انقدر مهم بود به من نگفته بود
+بابایی نگران نباش
*باشه دخترم من الان باید برم کاری نداری عزیزم
+نه بابا جونم
*خدافظ دخترم
+خدافظ
عرفان :کاری باری
+نه خدافظ
گوشی رو قطع کرد
-رها
+جانم
..........
نظر بدین ❤
۱۱.۲k
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.