پارت ۱۴۷
#پارت ۱۴۷
نازنین :
ربا گریه گفتم : بابات سنگ دله تو هم حرفای اونو می زنی
امیر علی : من شده جونمم برای آرمان میدم حتا اگه شده هیچ وقت مزه پدر شدن رو نچشم بخاطر اون ولی حاجی حرفش چیز دیگیه ...می دونی چی گفته چی خواسته
- بابات هیچی ازش بعید نیست
امیرعلی :همین دیگه رُز تو تا هر وقت بخوای بهت وقت می دم تا شده حتا به اندازه سر سوزن منو به جای امیر حسین بپذیری
امیر علی سرش پایین بود وانگار نمی تونست حرف بزنه حرفی که می خواست بزنه می دونستم خیلی سنگینه براش
- امیر علی بابات چی خواسته
سرشو اورد بالا وگفت : انقدر برات سخته منو بپذیری
- اگه نمی خواستم همون وقت نمی پذیرفتم ولی نخواه جای امیر حسین رو بگیری یا بابای بچه ام بشی
امیر علی : پس به فکر جدایی باش ...
بلند شد ومن مات متحیر نگاش می کردم
- امیر علی ...امیر علی چی میگی...
برگشت طرفم با گریه گفتم : چی میگی چرا جدایی می خواین آرمان روازم بگیرین ...تو هم امیر علی ...تو هم
با مشت زدم به سینه اش وگریه می کردم فقط نگاهم می کرد شده بود همون امیرعلی سرد وبی احساس
ازم فاصله گرفت وگفت : من وسیله ای نیستم واسه خواسته هاتون توحتا یک ذره هم به من علاقه نداری فقط شدم بازیچه ای دست تو وبابام
- امیر علی ...
خیره نگاهم کرد به چشام وگفت : چی میگی رُز
- تو که نمی خوای این بلا رو سرم بیاری امیر علی ...من دوست دارم بخدا دوست دارم ولی نمی تونم ازت خجالت می کشم از امیر حسین چرا نمی فهمی ...خودمم نمی دونم احساسم چیه مگه نمیگی وقت می خوای مگه نمیگی صبر می کنی ...امیر علی ....
محکم بغلش کردم وسرمو گذاشتم رو سینش وگریه می کردم
ولی اون سرد وساکت هیچی نمی گفت حق داشت ومنم حق داشتم کی می تونست درک کنه چی تو دلم می گذره
نازنین :
ربا گریه گفتم : بابات سنگ دله تو هم حرفای اونو می زنی
امیر علی : من شده جونمم برای آرمان میدم حتا اگه شده هیچ وقت مزه پدر شدن رو نچشم بخاطر اون ولی حاجی حرفش چیز دیگیه ...می دونی چی گفته چی خواسته
- بابات هیچی ازش بعید نیست
امیرعلی :همین دیگه رُز تو تا هر وقت بخوای بهت وقت می دم تا شده حتا به اندازه سر سوزن منو به جای امیر حسین بپذیری
امیر علی سرش پایین بود وانگار نمی تونست حرف بزنه حرفی که می خواست بزنه می دونستم خیلی سنگینه براش
- امیر علی بابات چی خواسته
سرشو اورد بالا وگفت : انقدر برات سخته منو بپذیری
- اگه نمی خواستم همون وقت نمی پذیرفتم ولی نخواه جای امیر حسین رو بگیری یا بابای بچه ام بشی
امیر علی : پس به فکر جدایی باش ...
بلند شد ومن مات متحیر نگاش می کردم
- امیر علی ...امیر علی چی میگی...
برگشت طرفم با گریه گفتم : چی میگی چرا جدایی می خواین آرمان روازم بگیرین ...تو هم امیر علی ...تو هم
با مشت زدم به سینه اش وگریه می کردم فقط نگاهم می کرد شده بود همون امیرعلی سرد وبی احساس
ازم فاصله گرفت وگفت : من وسیله ای نیستم واسه خواسته هاتون توحتا یک ذره هم به من علاقه نداری فقط شدم بازیچه ای دست تو وبابام
- امیر علی ...
خیره نگاهم کرد به چشام وگفت : چی میگی رُز
- تو که نمی خوای این بلا رو سرم بیاری امیر علی ...من دوست دارم بخدا دوست دارم ولی نمی تونم ازت خجالت می کشم از امیر حسین چرا نمی فهمی ...خودمم نمی دونم احساسم چیه مگه نمیگی وقت می خوای مگه نمیگی صبر می کنی ...امیر علی ....
محکم بغلش کردم وسرمو گذاشتم رو سینش وگریه می کردم
ولی اون سرد وساکت هیچی نمی گفت حق داشت ومنم حق داشتم کی می تونست درک کنه چی تو دلم می گذره
۲۱.۵k
۲۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.