پارت ۱۳۴
#پارت ۱۳۴
امیر علی :
- علی...علی...
چشامو باز کردم ونگاهی به رهام انداختم لبخندی زد وگفت : می خوای یه خبر خوب بهت بدم
نگاش کردم لبخندی زدوگفت : بعد از دوماه رُز الائمی نشون داده
- راست میگی
رهام : آره بخدا
خواستم از تخت بیام پایین رهام نزاشت وگفت : کجا تو که نمی تونی راه بری تا سرومت تموم نشده نمیای پایین
- تو رو خدا رهام دارم از غضه می میرم فقط چند لحظه ببینمش
رهام : نمیشه کنارت می مونم تا سرومت تموم بشه بعدشم نمی خوای وقتی چشاشو باز کرد تو رو اینجوری ببینه عصر میری حموم می کنی میای داروهاتم بخور همش تقویتیه
- ول کن رهام از رُز بگو دکترا چی گفتن
رهام : دکتر گفت الائمش خیلی خوبه وواکنش نشون داده به تست هاشون گفت تا هفته ای آینده چشاشو باز می کنه
خدا جواب التماس هام رو داده بود اشک از چشام چکید ورهام ناراحت گفت : تو که نگفتی انقدر آبجی ما رو دوست داری بی معرفت
- بیشتر از هر کسی تو این دنیا دوسش دارم
رهام : باورم نمیشه
- باور می خواد ؟!
رهام : نه
سروم رو از دستم درآورد وگفت : یه آبی بزن به صورتت باهم بریم دیدنش
آبی زدم به صورتم توآینه صورتمو نگاه کردم رنگم پریده بود وخیلی داغون شده بودم دستی به موهام کشیدم وبا رهام رفتیم بخشی که رُز بود با کلی اسرار قبول کردن چند دقیقه ببینمش دیدنش تو اون حال داغونم می کرد خم شدم پیشونیشو بوسیدم نشستم رو صندلی دست ظریف وسفیدشو که سردم بود تو دستام گرفتم وبوسیدم الهی که یه روز خوش تو زندگیت نبینی هستی که این بلا رو سر رُزآوردی
آروم دستاشو ماساژ می دادم
- می دونی همه ای زندگیمی رُز می دونی چقدردوست دارم می دونی نفسم به نفست بنده ...نمی دونی نمی دونی وقتی از کوچه می گذشتم ومی دیدمت می خندی واخم می کردم دلم پیشت گیر بود نمی دونی وقتی میومدم خونتون وبی تفاوت از کنارم می گذشتی چقدر تشنه تر می شدم برات می دونی من رهامو تشویق می کردم تو زبان بخونی شاید یه بارم شده با من حرف بزنی ...میدونی هر لحظه از زندگیم تو بودی وتنها شوق زندگیم دیدن هر روز تو بود ...نمی دونی اگه می دونستی زن برادرم نمی شدی می خواستم بگم بهت نمی تونستم شب خواستگاریت تو تب سوختم ودم نزدم تو شدی زن برادرم احساستمو دفن کردم
امیر علی :
- علی...علی...
چشامو باز کردم ونگاهی به رهام انداختم لبخندی زد وگفت : می خوای یه خبر خوب بهت بدم
نگاش کردم لبخندی زدوگفت : بعد از دوماه رُز الائمی نشون داده
- راست میگی
رهام : آره بخدا
خواستم از تخت بیام پایین رهام نزاشت وگفت : کجا تو که نمی تونی راه بری تا سرومت تموم نشده نمیای پایین
- تو رو خدا رهام دارم از غضه می میرم فقط چند لحظه ببینمش
رهام : نمیشه کنارت می مونم تا سرومت تموم بشه بعدشم نمی خوای وقتی چشاشو باز کرد تو رو اینجوری ببینه عصر میری حموم می کنی میای داروهاتم بخور همش تقویتیه
- ول کن رهام از رُز بگو دکترا چی گفتن
رهام : دکتر گفت الائمش خیلی خوبه وواکنش نشون داده به تست هاشون گفت تا هفته ای آینده چشاشو باز می کنه
خدا جواب التماس هام رو داده بود اشک از چشام چکید ورهام ناراحت گفت : تو که نگفتی انقدر آبجی ما رو دوست داری بی معرفت
- بیشتر از هر کسی تو این دنیا دوسش دارم
رهام : باورم نمیشه
- باور می خواد ؟!
رهام : نه
سروم رو از دستم درآورد وگفت : یه آبی بزن به صورتت باهم بریم دیدنش
آبی زدم به صورتم توآینه صورتمو نگاه کردم رنگم پریده بود وخیلی داغون شده بودم دستی به موهام کشیدم وبا رهام رفتیم بخشی که رُز بود با کلی اسرار قبول کردن چند دقیقه ببینمش دیدنش تو اون حال داغونم می کرد خم شدم پیشونیشو بوسیدم نشستم رو صندلی دست ظریف وسفیدشو که سردم بود تو دستام گرفتم وبوسیدم الهی که یه روز خوش تو زندگیت نبینی هستی که این بلا رو سر رُزآوردی
آروم دستاشو ماساژ می دادم
- می دونی همه ای زندگیمی رُز می دونی چقدردوست دارم می دونی نفسم به نفست بنده ...نمی دونی نمی دونی وقتی از کوچه می گذشتم ومی دیدمت می خندی واخم می کردم دلم پیشت گیر بود نمی دونی وقتی میومدم خونتون وبی تفاوت از کنارم می گذشتی چقدر تشنه تر می شدم برات می دونی من رهامو تشویق می کردم تو زبان بخونی شاید یه بارم شده با من حرف بزنی ...میدونی هر لحظه از زندگیم تو بودی وتنها شوق زندگیم دیدن هر روز تو بود ...نمی دونی اگه می دونستی زن برادرم نمی شدی می خواستم بگم بهت نمی تونستم شب خواستگاریت تو تب سوختم ودم نزدم تو شدی زن برادرم احساستمو دفن کردم
۱۱.۴k
۲۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.