پارت صدبیست ودو
#پارت صدبیست ودو
نازنین :
در رو محکم بست ورفت حق داشت نوش دارو پس از مرگ سهراب حکایت من شده بود با خودم چیکار کردم لبمو گاز گرفتم واز ته دل گریه کردم از وقتی فهمیده بودم ازش باردارم بیشتر جذبش شده بودم این یه هفته تموم فکرم اون بود ولی فکر نمی کردم بهش حسی پیدا کرده باشم نمی دونم چطور خوابم برد
بیدار شدم ورفتم پایین دلم می خواست ببینم اون چطوره وعروسشو ببینم کسی پایین نبود عمرا این حق رو هم نداشتم برم خونه ای هستی نشستم پشت میز ویه تیکه نون گذاشتم دهنم وبه زور قورتش دادم بغض داشتم
- بیدار شدی ...هییی چرا چشات اینجوری شده دخترم
- چیزی نیست مامان جون
حاجیه اخمی کردوگفت : دردت خوب شد
- خوبم دیگه درد ندارم
دل دل کردم تا گفتم : اونجا بودی
حاجیه : آره ...عروس وداماد دیشب دعواشون شده
- چرا ؟!
حاجیه گفت : دیروز اونجا بودی چیزی جا نزاشتی
- چی
حاجیه : مثلا لنگ گوشواره ات
لبمو گاز گرفتم وگفتم : بخدا تقصیر امیر علی ...هر چی گفتم گوش نداد
حاجیه لبخندی زدوگفت : لج بازه ...دیشبم عروس گوشواره رو دیده دعواشون شد امیر علی هم که کلی زبون درازی کرد انگار دلش پر بود سر دختر بیچاره خالی اش کرد به زور آرومشون کردم حالا رفتم ببینم عروس داماد چطورن دیدم امیرعلی تو حال رو مبل خوابیده
- واااای همش کار منه ...بخدا قسم از قصد نبود بعدشم فکر کردم گم شده
حاجیه : می دونم خودتو نگران نکن امیر علی خودش اروم میشه درستش می کنه
چند لقمه صبحانه خوردم با کشیدن صندلی سرمو آوردم بالا امیر علی بود نشست پشت میز حاجیه رفت براش چای بیاره اخم کرده بود می ترسیدم نگاش کنم می دونستم تموم این ناراحتی ها کار خودمه اگه فقط کمی سنجیده عمل می کردم
نازنین :
در رو محکم بست ورفت حق داشت نوش دارو پس از مرگ سهراب حکایت من شده بود با خودم چیکار کردم لبمو گاز گرفتم واز ته دل گریه کردم از وقتی فهمیده بودم ازش باردارم بیشتر جذبش شده بودم این یه هفته تموم فکرم اون بود ولی فکر نمی کردم بهش حسی پیدا کرده باشم نمی دونم چطور خوابم برد
بیدار شدم ورفتم پایین دلم می خواست ببینم اون چطوره وعروسشو ببینم کسی پایین نبود عمرا این حق رو هم نداشتم برم خونه ای هستی نشستم پشت میز ویه تیکه نون گذاشتم دهنم وبه زور قورتش دادم بغض داشتم
- بیدار شدی ...هییی چرا چشات اینجوری شده دخترم
- چیزی نیست مامان جون
حاجیه اخمی کردوگفت : دردت خوب شد
- خوبم دیگه درد ندارم
دل دل کردم تا گفتم : اونجا بودی
حاجیه : آره ...عروس وداماد دیشب دعواشون شده
- چرا ؟!
حاجیه گفت : دیروز اونجا بودی چیزی جا نزاشتی
- چی
حاجیه : مثلا لنگ گوشواره ات
لبمو گاز گرفتم وگفتم : بخدا تقصیر امیر علی ...هر چی گفتم گوش نداد
حاجیه لبخندی زدوگفت : لج بازه ...دیشبم عروس گوشواره رو دیده دعواشون شد امیر علی هم که کلی زبون درازی کرد انگار دلش پر بود سر دختر بیچاره خالی اش کرد به زور آرومشون کردم حالا رفتم ببینم عروس داماد چطورن دیدم امیرعلی تو حال رو مبل خوابیده
- واااای همش کار منه ...بخدا قسم از قصد نبود بعدشم فکر کردم گم شده
حاجیه : می دونم خودتو نگران نکن امیر علی خودش اروم میشه درستش می کنه
چند لقمه صبحانه خوردم با کشیدن صندلی سرمو آوردم بالا امیر علی بود نشست پشت میز حاجیه رفت براش چای بیاره اخم کرده بود می ترسیدم نگاش کنم می دونستم تموم این ناراحتی ها کار خودمه اگه فقط کمی سنجیده عمل می کردم
۶.۶k
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.