پارت صدبیست سه
#پارت صدبیست سه
امیر علی :
متوجه نگاهش شده بودم ولی انقدر ازش دلخور وناراحت بودم
نگاش نمی کردم صبحانه ام روکه خوردم بلند شدم
مامان : کجا میری
- میرم لباس بپوشم هنوز این لباسا تنمه
رُز نگاهم کرد بهش اخم کردم مامان خندش گرفته بود رفتم بالا اول باید یه حموم می رفتم ولی با صدای آرمان که تازه بیدار شده بود رفتم وبغلش کردم
- قربونت برم نفس عمو چرا گریه می کنی
لپشو اروم گازگرفتم
- بیدارشد
آرمان رو ازم گرفت ونگام کرد
بازم چیزی نگفتم ورفتم اتاقم بیشتر وسایلم جم شده بود لباس آماده کردم وحوله امو برداشتم رفتم برم حموم رُز داشت صورت آرمان رو می شست
- تو وسایلمو جم کردی من چند بار بگم دست به وسایلم نزنید
موهای آرمان رو شونه زدوگفت : نمی خوای که واسه لباس عوض کردن بیای اینجا
- بخوام چیزی ببرم اون طرف خودم می برم کار توه ؟
رُز: نه کار مامانته
رفتم حموم ودر رو بستم هنوز لباسهای دیشب تنم بود
وقت نداشتم وسایلمو دست بزنم لباس پوشیدم ورفتم پایین ورفتم خونه جدیده هستی هنوز خواب بود فکر کنم رفتار دیشبم خیلی بد بود نشستم لبه ای تخت وصداش زدم با اخم چشاشو باز کرد
- پاشو یه چیزی بخور
هستی : گشنم نیست
برگشت وپشت کرد بهم
- پاشو دیگه هستی بابت دیشب معذرت می خوام
دستشو گرفتم دستشو کشید وگفت : انقدر برات بی ارزش بودم دیشب کنارم نموندی حتا بهم حق ندادی قبل از من که عروست بودم یکی دیگه رو آوردی رو تخت من
- چرا شما زن ها این چیزا انقدر براتون مهمه ...پاشو هستی میرم تا هفته ای دیگه پیدام نمیشه هان
از تهدیدم ترسید ونشست نگام کرد خندم گرفت
- معذرت می خوام
دستشو گرفتم وگفتم : بریم برات صبحانه آوردم
هستی : دروغ نگو مامانت آورد
- پس بیدار بودی
هستی : اره ...
-
امیر علی :
متوجه نگاهش شده بودم ولی انقدر ازش دلخور وناراحت بودم
نگاش نمی کردم صبحانه ام روکه خوردم بلند شدم
مامان : کجا میری
- میرم لباس بپوشم هنوز این لباسا تنمه
رُز نگاهم کرد بهش اخم کردم مامان خندش گرفته بود رفتم بالا اول باید یه حموم می رفتم ولی با صدای آرمان که تازه بیدار شده بود رفتم وبغلش کردم
- قربونت برم نفس عمو چرا گریه می کنی
لپشو اروم گازگرفتم
- بیدارشد
آرمان رو ازم گرفت ونگام کرد
بازم چیزی نگفتم ورفتم اتاقم بیشتر وسایلم جم شده بود لباس آماده کردم وحوله امو برداشتم رفتم برم حموم رُز داشت صورت آرمان رو می شست
- تو وسایلمو جم کردی من چند بار بگم دست به وسایلم نزنید
موهای آرمان رو شونه زدوگفت : نمی خوای که واسه لباس عوض کردن بیای اینجا
- بخوام چیزی ببرم اون طرف خودم می برم کار توه ؟
رُز: نه کار مامانته
رفتم حموم ودر رو بستم هنوز لباسهای دیشب تنم بود
وقت نداشتم وسایلمو دست بزنم لباس پوشیدم ورفتم پایین ورفتم خونه جدیده هستی هنوز خواب بود فکر کنم رفتار دیشبم خیلی بد بود نشستم لبه ای تخت وصداش زدم با اخم چشاشو باز کرد
- پاشو یه چیزی بخور
هستی : گشنم نیست
برگشت وپشت کرد بهم
- پاشو دیگه هستی بابت دیشب معذرت می خوام
دستشو گرفتم دستشو کشید وگفت : انقدر برات بی ارزش بودم دیشب کنارم نموندی حتا بهم حق ندادی قبل از من که عروست بودم یکی دیگه رو آوردی رو تخت من
- چرا شما زن ها این چیزا انقدر براتون مهمه ...پاشو هستی میرم تا هفته ای دیگه پیدام نمیشه هان
از تهدیدم ترسید ونشست نگام کرد خندم گرفت
- معذرت می خوام
دستشو گرفتم وگفتم : بریم برات صبحانه آوردم
هستی : دروغ نگو مامانت آورد
- پس بیدار بودی
هستی : اره ...
-
۱۱.۱k
۱۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.