پارت هفدهم
#پارت هفدهم
رُز :
محل کار امیر حسین یا بهتر بگم باباش فوق العاده بود وخیلی هم آدم در رفت آمد بودواز انبار که امیر حسین بهم نشون داده بود جنس بار می زدن وتحویل مشتری می دادن
- اینجا چقدر شلوغه
امیر حسین : خیلی فقط سعی کنیم زود انتخواب کنیم که از اینجا بریم اذیت نشی
- نمیشم .
با محبت نگام کرد کنارش راه می رفتم ومبلمان رو نگاه می کردم
امیر حسین : بیا اینجا
منو برد اخر سالن وگفت : نظرت درمورد این سِت ها چیه مبلمان وکاناپه بوفه تخت خواب کونسول
- خیلی قشنگن ولی چه رنگی ؟!
امیر حسین : تو باید انتخواب کنی
با دقت نگاه کردم وگفتم : اینا این رنگ شیری طلایی قشنگه رنگ مبلمان خونتونم هست
امیرحسین :به این زودی انتخواب کردی
- اره آخه خیلی قشنگن منم خوشم اومده
امیر حسین : نظر خودمم همین بود چه جالب ...امین...امین
یه پسره اومد جلو وگفت : بله آقا امیرحسین
امیر حسین : اینارو تا قبل از غروب می فرستی خونمون این سِت کامل رو
امین: چشم آقا مبارک انشالا
امیر حسین : ممنون
بعد برگشت طرف من وگفت : این از این بریم آینه شمعدون ببینیم
- بریم
از نمایشگاه اومدیم بیرون کنار ماشین امیر حسین وایسادم داشت با چندتا از کارگرها حرف می زد بعد با قدم های بلندی خودشو بهم رسوند وگفت : ببخشیدخسته شدی
- نه
در رو برام باز کرد نشستم خودشم اومد نشست وگفت : تا عصر وسایلو میارن امشب بیا یه نظر بده
- باشه
باهم رفتیم وآینه شمعدونم خریدیم وامیر حسین سفارش یه سفره خوشگلم واسه روز عروسیمون داد آینه شمعدونم گذاشت صندلی عقب ماشین ورفتیم محضر ومدارکی که باید تهویل می دادیم رو امیر حسین تحویل داد وبرگشت ونشست پشت فرمون وگفت : نهار بریم کجا چجور غذای دوست داری ؟
- بریم خونه چرا بریم بیرون
امیر حسین : من دوست دارم نهار روبیرون بخوریم
- باشه
طبق سلیقه ای خودش رفتیم رستوران هفت خان ویه گوشه دنج نشستیم امیر حسین منو رو برداشت وگرفت مقابل من
- چی می خوری ؟!
نگاهی به منو انداختم وگفتم : کباب بختیاری
امیر حسین : به به می بینم کباب دوستی
اشاره ای به گارسون کرد گارسون اومد جلو وتعظیمی کرد وگفت : بله آقا چی سفارش دارین
امیر حسین : سینی کباب بیار با مخلفات
گارسون رفت نگاهم به نگاه امیر حسین گره خورد سرمو انداختم پایین
امیر حسین : رُز
- بله
امیر حسین : میشه نگام کنی
سرمو آوردم بالاونگاش کردم
رُز :
محل کار امیر حسین یا بهتر بگم باباش فوق العاده بود وخیلی هم آدم در رفت آمد بودواز انبار که امیر حسین بهم نشون داده بود جنس بار می زدن وتحویل مشتری می دادن
- اینجا چقدر شلوغه
امیر حسین : خیلی فقط سعی کنیم زود انتخواب کنیم که از اینجا بریم اذیت نشی
- نمیشم .
با محبت نگام کرد کنارش راه می رفتم ومبلمان رو نگاه می کردم
امیر حسین : بیا اینجا
منو برد اخر سالن وگفت : نظرت درمورد این سِت ها چیه مبلمان وکاناپه بوفه تخت خواب کونسول
- خیلی قشنگن ولی چه رنگی ؟!
امیر حسین : تو باید انتخواب کنی
با دقت نگاه کردم وگفتم : اینا این رنگ شیری طلایی قشنگه رنگ مبلمان خونتونم هست
امیرحسین :به این زودی انتخواب کردی
- اره آخه خیلی قشنگن منم خوشم اومده
امیر حسین : نظر خودمم همین بود چه جالب ...امین...امین
یه پسره اومد جلو وگفت : بله آقا امیرحسین
امیر حسین : اینارو تا قبل از غروب می فرستی خونمون این سِت کامل رو
امین: چشم آقا مبارک انشالا
امیر حسین : ممنون
بعد برگشت طرف من وگفت : این از این بریم آینه شمعدون ببینیم
- بریم
از نمایشگاه اومدیم بیرون کنار ماشین امیر حسین وایسادم داشت با چندتا از کارگرها حرف می زد بعد با قدم های بلندی خودشو بهم رسوند وگفت : ببخشیدخسته شدی
- نه
در رو برام باز کرد نشستم خودشم اومد نشست وگفت : تا عصر وسایلو میارن امشب بیا یه نظر بده
- باشه
باهم رفتیم وآینه شمعدونم خریدیم وامیر حسین سفارش یه سفره خوشگلم واسه روز عروسیمون داد آینه شمعدونم گذاشت صندلی عقب ماشین ورفتیم محضر ومدارکی که باید تهویل می دادیم رو امیر حسین تحویل داد وبرگشت ونشست پشت فرمون وگفت : نهار بریم کجا چجور غذای دوست داری ؟
- بریم خونه چرا بریم بیرون
امیر حسین : من دوست دارم نهار روبیرون بخوریم
- باشه
طبق سلیقه ای خودش رفتیم رستوران هفت خان ویه گوشه دنج نشستیم امیر حسین منو رو برداشت وگرفت مقابل من
- چی می خوری ؟!
نگاهی به منو انداختم وگفتم : کباب بختیاری
امیر حسین : به به می بینم کباب دوستی
اشاره ای به گارسون کرد گارسون اومد جلو وتعظیمی کرد وگفت : بله آقا چی سفارش دارین
امیر حسین : سینی کباب بیار با مخلفات
گارسون رفت نگاهم به نگاه امیر حسین گره خورد سرمو انداختم پایین
امیر حسین : رُز
- بله
امیر حسین : میشه نگام کنی
سرمو آوردم بالاونگاش کردم
۸.۲k
۰۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.