پارت پانزدهم
#پارت پانزدهم
رُز:
بابا رو نگاه کردم لبخند کمرنگی زد وگفت : خوب چی بگم والا اگه سختتونه همون نازنین صداش بزنید
حاجی : ما نه ...باید کلا اسمش عوض بشه
امیر حسین : ببخشید بابا ولی نظر خودش مهمه
حاجی اخمی کردوگفت : می دونید که ما رفت آمد زیاد داریم نمی خوام فردا بگن عروس حاجی اسم خارجی روشه
دیگه کسی حرف نزد این یعنی موافق بودن اسم منو عوض کنن بغض کرده بودم ومتحیر بابا نگاه می کردم که چطور سکوت کرده مقابل مردی که همه ای وجودش غرور بود کسی که می خواست اسم یه آدم روعوض کنه اسم من کجا خارجی بود اسم یه گل بود یه گل معروف که همه می شناختنش رُز
حاجیه : هرچی بگید واسه مهریه اش همونه
بابا : هر چی حاج آقا بگن
امیر حسین ناراحت بود خیلی جدی گفت : مهریه رو اگه اجازه بدین من تعیین کنم چون چیزیه که من می خوام بدم
حاجی : چی پسرم
امیر حسین: تاریخ تولد رُز خانم
حاجی : از امشب میگم نازنین دیگه .بعدشم من می خواستم مهریه اش به اندازه ای مهریه دخترای خودم باشه
امیر حسین : من گفتم چقدر بابا
حاجی اخمی کرد وگفت : خیلی خوب هر چی خودت بگی
از این کارامیر حسین خوشم اومد نگاهم کرد لبخند کمرنگی زدم
حاجی : می دونید که من به امیر حسین خیلی نیاز دارم وتموم کارام رو دوش اونه معمولا تو سفره واسه همین نمی تونم اجازه بدم خونه ای جدا داشته باشن وعروسم تنها باشه تا همیشه قدمشون رو چشای خودم
بابا : هرچی شما صلاح بدونید حاجی
وای من کنار اینا زندگی کنم کنار اونا زندگی کردن یعنی باید همیشه حجاب داشته باشم ولی خوب بدم نمی گفت نمی تونستم که بیشتر مواقع تنها باشم امیر حسین اکثر مواقع در سفربود
بعدم تاریخ عقد وعروسی رو گذاشتن واسه ای دوهفته ای دیگه حاجی می خواست جهیزیه ندیم که بابامخالفت کرد وامیر حسین گفت : هر جور راحتیم وخودش می خواست خونه رو دیزاین کنه چون رشته اش این بود هر چند که فقط دوسال درس خونده بود
قرار بود فردابریم واسه آزمایش خون وبعدم تو این دوهفته خریدهامون رو انجام بدیم حاجی با خوندن چند کلمه واجازه گرفتن از بابا منو امیر حسین رو بهم محرم کرد تا این مدت راحت کارامون رو انجام بدیم
رُز:
بابا رو نگاه کردم لبخند کمرنگی زد وگفت : خوب چی بگم والا اگه سختتونه همون نازنین صداش بزنید
حاجی : ما نه ...باید کلا اسمش عوض بشه
امیر حسین : ببخشید بابا ولی نظر خودش مهمه
حاجی اخمی کردوگفت : می دونید که ما رفت آمد زیاد داریم نمی خوام فردا بگن عروس حاجی اسم خارجی روشه
دیگه کسی حرف نزد این یعنی موافق بودن اسم منو عوض کنن بغض کرده بودم ومتحیر بابا نگاه می کردم که چطور سکوت کرده مقابل مردی که همه ای وجودش غرور بود کسی که می خواست اسم یه آدم روعوض کنه اسم من کجا خارجی بود اسم یه گل بود یه گل معروف که همه می شناختنش رُز
حاجیه : هرچی بگید واسه مهریه اش همونه
بابا : هر چی حاج آقا بگن
امیر حسین ناراحت بود خیلی جدی گفت : مهریه رو اگه اجازه بدین من تعیین کنم چون چیزیه که من می خوام بدم
حاجی : چی پسرم
امیر حسین: تاریخ تولد رُز خانم
حاجی : از امشب میگم نازنین دیگه .بعدشم من می خواستم مهریه اش به اندازه ای مهریه دخترای خودم باشه
امیر حسین : من گفتم چقدر بابا
حاجی اخمی کرد وگفت : خیلی خوب هر چی خودت بگی
از این کارامیر حسین خوشم اومد نگاهم کرد لبخند کمرنگی زدم
حاجی : می دونید که من به امیر حسین خیلی نیاز دارم وتموم کارام رو دوش اونه معمولا تو سفره واسه همین نمی تونم اجازه بدم خونه ای جدا داشته باشن وعروسم تنها باشه تا همیشه قدمشون رو چشای خودم
بابا : هرچی شما صلاح بدونید حاجی
وای من کنار اینا زندگی کنم کنار اونا زندگی کردن یعنی باید همیشه حجاب داشته باشم ولی خوب بدم نمی گفت نمی تونستم که بیشتر مواقع تنها باشم امیر حسین اکثر مواقع در سفربود
بعدم تاریخ عقد وعروسی رو گذاشتن واسه ای دوهفته ای دیگه حاجی می خواست جهیزیه ندیم که بابامخالفت کرد وامیر حسین گفت : هر جور راحتیم وخودش می خواست خونه رو دیزاین کنه چون رشته اش این بود هر چند که فقط دوسال درس خونده بود
قرار بود فردابریم واسه آزمایش خون وبعدم تو این دوهفته خریدهامون رو انجام بدیم حاجی با خوندن چند کلمه واجازه گرفتن از بابا منو امیر حسین رو بهم محرم کرد تا این مدت راحت کارامون رو انجام بدیم
۱۳.۷k
۳۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.