با خیالت دلخوشم جز تو ندارم حاجتی
با خیالت دلخوشم جز تو ندارم حاجتی
کاش پایان می رسید این انتظار لعنتی
چون پرستو آشیانی ساختم بر شاخه ای
آشیان بر هم زدی همچون تبر باضربتی،
خانه ام چون غمکده آوار گشته بر سرم
رفته ای و من ندیدم در غیابت رحمتی
ظلم قسمت را چه گویم که پر و بالم شکست
ای طبیب درد بی درمان کجایی؟همتی،
رحم کن بربنده ای که بی توپشتش خالی است
خسته و درمانده ام چون یک گدای پاپتی
جان بگیر از من که از ظلم زمانه خسته ام
تا در آغوشت سپارم جان خود در خلوتی
شاید این رویای عشق الوده ی تلخ زمان،
کام من شیرین کند با دیدن تو ساعتی،
من دلم با وعده ی دیدار تو خوش میکنم
لامروت رحم کن دیگر نمانده فرصتی
دل رود از سینه هر دم در هوای دیدنت
تا که شاید باز یابد روزگار راحتی،
کاش پایان می رسید این انتظار لعنتی
چون پرستو آشیانی ساختم بر شاخه ای
آشیان بر هم زدی همچون تبر باضربتی،
خانه ام چون غمکده آوار گشته بر سرم
رفته ای و من ندیدم در غیابت رحمتی
ظلم قسمت را چه گویم که پر و بالم شکست
ای طبیب درد بی درمان کجایی؟همتی،
رحم کن بربنده ای که بی توپشتش خالی است
خسته و درمانده ام چون یک گدای پاپتی
جان بگیر از من که از ظلم زمانه خسته ام
تا در آغوشت سپارم جان خود در خلوتی
شاید این رویای عشق الوده ی تلخ زمان،
کام من شیرین کند با دیدن تو ساعتی،
من دلم با وعده ی دیدار تو خوش میکنم
لامروت رحم کن دیگر نمانده فرصتی
دل رود از سینه هر دم در هوای دیدنت
تا که شاید باز یابد روزگار راحتی،
۳.۴k
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.