دیدمت در زیر باران... نه!... ولی پاییز بود
دیدمت در زیر باران... نه!... ولی پاییز بود
برگریزان بود قلبم، از غمی لبریز بود
سرخ، لبهای تو بود و زرد، رنگ و روی من
آسمان در پیش چشمم تحفهای ناچیز بود
رنگ نارنجی، غروب آتشینِ عشق ما
دست و نارنج و... مگر تیغ نگاهت تیز بود؟
با چراغ سبز چشمان تو قلبم ایستاد
جادهی آغوش تو تا پیچ آخر لیز بود
در تمنای لبت صد بوسه قربانی شدند
در تبم میسوختی، داروی تو پرهیز بود
تا نگاهم مثل برگی از نگاهت شد جدا
چشم هر نامحرمی در غفلت من هیز بود
روزها رفتند و من تنهاترین تنهای شهر
باز پاییز خیالت، سرد و حزنانگیزبود ─
برگریزان بود قلبم، از غمی لبریز بود
سرخ، لبهای تو بود و زرد، رنگ و روی من
آسمان در پیش چشمم تحفهای ناچیز بود
رنگ نارنجی، غروب آتشینِ عشق ما
دست و نارنج و... مگر تیغ نگاهت تیز بود؟
با چراغ سبز چشمان تو قلبم ایستاد
جادهی آغوش تو تا پیچ آخر لیز بود
در تمنای لبت صد بوسه قربانی شدند
در تبم میسوختی، داروی تو پرهیز بود
تا نگاهم مثل برگی از نگاهت شد جدا
چشم هر نامحرمی در غفلت من هیز بود
روزها رفتند و من تنهاترین تنهای شهر
باز پاییز خیالت، سرد و حزنانگیزبود ─
۹۱۴
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.