سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را
سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را
بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم
یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را
آیینه، شد صد تکه اما باز هر تکه
از یک دریچه رنگ زد نقش و نگارت را
بر شانه ها بگذار چشمِ اشکبارت را
هرجا که بنشینی نسیمی نامه بر دارم
اندازه ی یک غصه خالی کن کنارت را
گاهی فقط از دورها خط غبارت را ....
تو تشنه ی خونی، گلویم تشنه ی زخم است
پایان دهیم این بار؛ من حرفم، تو کارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را
بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم
یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را
آیینه، شد صد تکه اما باز هر تکه
از یک دریچه رنگ زد نقش و نگارت را
بر شانه ها بگذار چشمِ اشکبارت را
هرجا که بنشینی نسیمی نامه بر دارم
اندازه ی یک غصه خالی کن کنارت را
گاهی فقط از دورها خط غبارت را ....
تو تشنه ی خونی، گلویم تشنه ی زخم است
پایان دهیم این بار؛ من حرفم، تو کارت را
۹۳۷
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.