رمان همسر اجباری پارت صد وبیست وهفتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وبیست وهفتم
رفت پایین و داد زد سسسسسالم چشم تنگا ما چشم گشادا اومدیم.ماسه نفر از خنده روده بر شدیم.با اداهاش.
پس کجاست آریای خاک بر سر بیا بریم دنبال عشقم بگردیم دست منو کشید دنبال خودشو منو برد داخل سالن.
آریا رو از دوردیدیم .قلبم ....قلبم ....تند میزاد خدایا ممنون این آریای منه.شین ....شین کنارش بودو ساعد آریا رو
که دستش توجیبش بود گرفته بود. خدایا ببین کی کنار زندگیمه ببین عشقم چطوری واستاده اونجا آریا مارو دید از
دور به ما لبخند زد الهی فدای چال روی گونت بشم من عشقم. یه پیرهن آبی کاربنی که واقعا فوق العاده بود تنش
بود یه جین مشکی پاش کرده بود یه شال مشکی دور گردنش و اون عینکی که بعضی موقع ها میزنه .رسیدیم به هم
آریا و احسان اینطوری همو بغل کردن فکر کردم االنه که از تو هم رد بشن من و شین با هم دست دادیم وروبوسی
کردیم عسل و سرگردو بهشون معرفی کردیم.راه افتادیم سمت در خروجی سرگردو عسل با یه ماشین ما چهار تا هم
باهم بودیم.
من نشستم پشت سر آریا شین جلو بود احسانم پشت سر شین هی داشت مزه میپروند خدا نکشدت احسان.آریا ته
ریشش اومده بود واز همیشه الغر تر شده بود. عینک دودیمو زدم واسه اینکه آریا نگاهمو نبینه
آریا :خب آنا خانم.چه خبر چرا انقد ساکتی.
من:هیچی میگذره.
احسان:فکر کردم نمیگذره .
آریا بچه ها خسته اید یا گرسنه
احسان:گزینه جیم هردو مورد
آریا خندید و گفت احسان من تازه راحت شده بودم که تو اومدی بازم.
احسان :عشقم اومدم گفتم نکنه این چشم تنگا قاپتو بدوزدن تو عشق خودمی.
شین:احسان آریا مال منه ها تو واسه بغل دستیت نقشه بکش.
قابل توجه خانم شین ایشون هم خواهرمه هم خودش صاحاب داره اونم چه صاحابی.
آگاهی اوقات نگاه آزیارو رو خودم میدیدم دوست داشتنی ترین چشم های دونیا متعلقدبه عشقم بود.
رسیدیم اونجا بازم این شین بود که خودشو آویزون آریا کرده بود سرگرد اینا رفتن تو دوتا اتاق از خونه بزرگی که در
اختیار آنا بود.قرار بود بعد از ظهر بریم شرکت آریا انگار هیچ لباس گرمی واسه این سرما تنش نکرده بود.
Comments please
رفت پایین و داد زد سسسسسالم چشم تنگا ما چشم گشادا اومدیم.ماسه نفر از خنده روده بر شدیم.با اداهاش.
پس کجاست آریای خاک بر سر بیا بریم دنبال عشقم بگردیم دست منو کشید دنبال خودشو منو برد داخل سالن.
آریا رو از دوردیدیم .قلبم ....قلبم ....تند میزاد خدایا ممنون این آریای منه.شین ....شین کنارش بودو ساعد آریا رو
که دستش توجیبش بود گرفته بود. خدایا ببین کی کنار زندگیمه ببین عشقم چطوری واستاده اونجا آریا مارو دید از
دور به ما لبخند زد الهی فدای چال روی گونت بشم من عشقم. یه پیرهن آبی کاربنی که واقعا فوق العاده بود تنش
بود یه جین مشکی پاش کرده بود یه شال مشکی دور گردنش و اون عینکی که بعضی موقع ها میزنه .رسیدیم به هم
آریا و احسان اینطوری همو بغل کردن فکر کردم االنه که از تو هم رد بشن من و شین با هم دست دادیم وروبوسی
کردیم عسل و سرگردو بهشون معرفی کردیم.راه افتادیم سمت در خروجی سرگردو عسل با یه ماشین ما چهار تا هم
باهم بودیم.
من نشستم پشت سر آریا شین جلو بود احسانم پشت سر شین هی داشت مزه میپروند خدا نکشدت احسان.آریا ته
ریشش اومده بود واز همیشه الغر تر شده بود. عینک دودیمو زدم واسه اینکه آریا نگاهمو نبینه
آریا :خب آنا خانم.چه خبر چرا انقد ساکتی.
من:هیچی میگذره.
احسان:فکر کردم نمیگذره .
آریا بچه ها خسته اید یا گرسنه
احسان:گزینه جیم هردو مورد
آریا خندید و گفت احسان من تازه راحت شده بودم که تو اومدی بازم.
احسان :عشقم اومدم گفتم نکنه این چشم تنگا قاپتو بدوزدن تو عشق خودمی.
شین:احسان آریا مال منه ها تو واسه بغل دستیت نقشه بکش.
قابل توجه خانم شین ایشون هم خواهرمه هم خودش صاحاب داره اونم چه صاحابی.
آگاهی اوقات نگاه آزیارو رو خودم میدیدم دوست داشتنی ترین چشم های دونیا متعلقدبه عشقم بود.
رسیدیم اونجا بازم این شین بود که خودشو آویزون آریا کرده بود سرگرد اینا رفتن تو دوتا اتاق از خونه بزرگی که در
اختیار آنا بود.قرار بود بعد از ظهر بریم شرکت آریا انگار هیچ لباس گرمی واسه این سرما تنش نکرده بود.
Comments please
۴.۴k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.