پارت صد بیست نه غریبه آشنا
#پارت_صد_بیست_نه #غریبه_آشنا
چند لحظه موند نگام کرد دستمو کشید پرت شدم تو بغلش،سرمو گذاشت رو سینه اش موهامو ناز میکرد
+گریه نکن دیگه ببخشید داد زدم،آخه خیلی ترسیده بودم
-ببخشید
+گریه نکن عزیزم آروم باش
آخه این چه کاریه که باهام میکنی...سرمو بلند کرد از رو سینش...سرمو انداختم پایین که نگاهم نیافته تو نگاش...موهامو گذاشت پشت گوشم دستشو گذاشت زیر چونم سرمو آورد بالا
+نگام کن،باتوام زینب میگم نگام کن
سرمو آوردم بالا نگاش کردم
+میشه از من خجالت نکشی
-خجالت نمیکشم
+پس چی؟چرا باهام حرف نمیزنی ازم فاصله میگیری
-هیچی همینجوری
+حرف بزن زینب
-باور کن هیچی نیست
فک کنم عصبانی شد یهو ولم کرد
+بیا بریم برسونمت
-باشه
تا برسیم به ماشین زنگ زد به تانیا گفت پیدام کرده،نشستیم تو ماشین همین که خواستم بشینم کیفم از دستم افتاد کف ماشین زیر صندلی همه وسایلم ریخت سریع جمعشون کردم که بیشتر از این عصبانی نشه و نشستم...رسیدیم جلو در
-مرسی،ببخشید که اذیتت میکنم،نمیخوام باعث آزارت بشم معذرت میخوام خداحافظ
خواست چیزی بگه ولی من از ماشین پیاده شدم زنگ در رو زدم در که باز شد رفتم داخل،در رو که بستم صدای ماشین رو شنیدم که رفت...همین که تانیا و لیلا چشمون تورد بهم شروع کردن
تانیا:معلوم هست کدوم گوری هستییی؟چه مرگتتت شده چرا اینجوری میکنی
لیلا:اگه بلایی سرت میومد جواب مامان بابا رو چی میدادم
+بچه ها حوصله بحث ندارم بزارید برم بخوابم
رفتم داخل اتاق با همون لباسا خودمو انداختم رو تخت و خوابیدم،مغزم دیگه کشش هیچی رو نداشت
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
چند لحظه موند نگام کرد دستمو کشید پرت شدم تو بغلش،سرمو گذاشت رو سینه اش موهامو ناز میکرد
+گریه نکن دیگه ببخشید داد زدم،آخه خیلی ترسیده بودم
-ببخشید
+گریه نکن عزیزم آروم باش
آخه این چه کاریه که باهام میکنی...سرمو بلند کرد از رو سینش...سرمو انداختم پایین که نگاهم نیافته تو نگاش...موهامو گذاشت پشت گوشم دستشو گذاشت زیر چونم سرمو آورد بالا
+نگام کن،باتوام زینب میگم نگام کن
سرمو آوردم بالا نگاش کردم
+میشه از من خجالت نکشی
-خجالت نمیکشم
+پس چی؟چرا باهام حرف نمیزنی ازم فاصله میگیری
-هیچی همینجوری
+حرف بزن زینب
-باور کن هیچی نیست
فک کنم عصبانی شد یهو ولم کرد
+بیا بریم برسونمت
-باشه
تا برسیم به ماشین زنگ زد به تانیا گفت پیدام کرده،نشستیم تو ماشین همین که خواستم بشینم کیفم از دستم افتاد کف ماشین زیر صندلی همه وسایلم ریخت سریع جمعشون کردم که بیشتر از این عصبانی نشه و نشستم...رسیدیم جلو در
-مرسی،ببخشید که اذیتت میکنم،نمیخوام باعث آزارت بشم معذرت میخوام خداحافظ
خواست چیزی بگه ولی من از ماشین پیاده شدم زنگ در رو زدم در که باز شد رفتم داخل،در رو که بستم صدای ماشین رو شنیدم که رفت...همین که تانیا و لیلا چشمون تورد بهم شروع کردن
تانیا:معلوم هست کدوم گوری هستییی؟چه مرگتتت شده چرا اینجوری میکنی
لیلا:اگه بلایی سرت میومد جواب مامان بابا رو چی میدادم
+بچه ها حوصله بحث ندارم بزارید برم بخوابم
رفتم داخل اتاق با همون لباسا خودمو انداختم رو تخت و خوابیدم،مغزم دیگه کشش هیچی رو نداشت
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
۱۷.۱k
۰۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.