*رازدل*
*رازدل*
کیهان : تو حیاط زیرآفتاب دراز کشیده بودم سایه ای افتاد روم چشامو باز کردم چون نور می خورد تو صورتم نمی دیدم کیه
- سلام عزیزدلم
صدای مامان بود با لبخند بلند شدم ومحکم بغلش کردم ودور خوردم مامان می خندید
بابا : آهای پسر زنمو بزار پایین ببینم
مامان صورتمو غرق بوسه کرد وقربون صدقه ام می رفت
بابا: به ما هم فرصت بدین دیگه
مامان ازم جدا شد وبابا محکم بغلم کرد
بابا: هنوزم مثله بچگیاتی
خندیدم نگاهم به ماه وش افتاد با لبخند نگامون می کرد
مامان : خواب بودی پسرم
- نه مامان جون تو افتاب نشستم خستگیام در بره
مامان : قربونت برم چقدر عوض شدی
با لبخند ماه وش رو نگاه کردم وکشیدمش تو بغلم تو سرشو بوسیدم وگفتم : بخاطر وجود نفسمه
مامان لبخند زد وگفت : عزیزم
بانو : بفرمایید داخل
همه رفتن داخل ماه وش جلوم وایساد وگفت : چه اجب خندیدی
متعجب نگاش کردم وگفتم : چرا اینو میگی
ماه وش : خودتو می دیدی چطور ساکتی اینو نمی گفتی
- عزیزدلم می خوای برات زبون درازمو رو کنم
بهم اخم کرد ورفت داخل با لبخند پشت سرش رفتم بانو مامان وبابا رو فرستاد بالا
- کجا فرستادیشون مامان بانو
بانو : خسته ای راه بودن گفتم یه دوش بگیرن بعد بیان پایین منم برم سراغ نهار
ماه وش : منم میام
پشت سرش می رفتم متوجه نبود بانو که دید لبخند زد انگار ماه وش متوجه شد وبرگشت که خورد بهم ونزدیک بود بیفته
ماه وش : چته مثله جوجه اردک زشت دنبالم میای ؟!
- با منی
ماه وش : اره
- جوجه اردک زشت خودتی خیلی هم خوشگلم مگه نه مامان بانو
بانو خندید وگفت : شک ندارم پسرم
ماه وش با حرص نگام کرد براش ادا دراوردم خندش گرفت
- مامان بانو منم کمک کنم
سارا که تازه کارش تموم شده بود لبخند زد تو رو خدا ببین من چطور به این دختر وابسته شدم
واون برام طاقچه بالا میزاره
نشستم رو صندلی پایه بلند کنار کانتر وبه ماه وش نگاه می کردم داشت سالاد درست می کرد منم ناخونک می زدم
- به به چه بوی خوبی
مامان بود برگشتم نگاش کردم خم شد پیشونیمو بوسید وگفت : قربون این نگاهت بشم
- خدا نکنه مامانم
موهامو بهم ریخت وگفت : اینجا چیکار می کنی
- دارم عروستونگاه می کنم
ماه وش خندش گرفت
مامان : بهتره یکی رو بیاری اینجا بجای بانو خانم خسته میشه
بانو : چه خستگی من که کاری نمی کنم فقط یه آشپزی ماه وشم کمکم می کنه ساراهم هفته ای دوبار میاد دیگه نیازی نیست
- منم گفتم مامان ولی مامان بانو راضی نمیشه عروستم همینجور
مامان لبخند زدوگفت : پس قدرشون رو بدون عزیزم
- حتما
با لبخند ماه وش رو نگاه کردم چقدر دوسش داشتم تپلی دوست داشتنی من رو گونه هاش صورتی شده بود به مامان نگاه کردم بهم لبخند زد خدا کنه که این دفه بین خودش وماه وش مشکلی پیش نیاد
کیهان : تو حیاط زیرآفتاب دراز کشیده بودم سایه ای افتاد روم چشامو باز کردم چون نور می خورد تو صورتم نمی دیدم کیه
- سلام عزیزدلم
صدای مامان بود با لبخند بلند شدم ومحکم بغلش کردم ودور خوردم مامان می خندید
بابا : آهای پسر زنمو بزار پایین ببینم
مامان صورتمو غرق بوسه کرد وقربون صدقه ام می رفت
بابا: به ما هم فرصت بدین دیگه
مامان ازم جدا شد وبابا محکم بغلم کرد
بابا: هنوزم مثله بچگیاتی
خندیدم نگاهم به ماه وش افتاد با لبخند نگامون می کرد
مامان : خواب بودی پسرم
- نه مامان جون تو افتاب نشستم خستگیام در بره
مامان : قربونت برم چقدر عوض شدی
با لبخند ماه وش رو نگاه کردم وکشیدمش تو بغلم تو سرشو بوسیدم وگفتم : بخاطر وجود نفسمه
مامان لبخند زد وگفت : عزیزم
بانو : بفرمایید داخل
همه رفتن داخل ماه وش جلوم وایساد وگفت : چه اجب خندیدی
متعجب نگاش کردم وگفتم : چرا اینو میگی
ماه وش : خودتو می دیدی چطور ساکتی اینو نمی گفتی
- عزیزدلم می خوای برات زبون درازمو رو کنم
بهم اخم کرد ورفت داخل با لبخند پشت سرش رفتم بانو مامان وبابا رو فرستاد بالا
- کجا فرستادیشون مامان بانو
بانو : خسته ای راه بودن گفتم یه دوش بگیرن بعد بیان پایین منم برم سراغ نهار
ماه وش : منم میام
پشت سرش می رفتم متوجه نبود بانو که دید لبخند زد انگار ماه وش متوجه شد وبرگشت که خورد بهم ونزدیک بود بیفته
ماه وش : چته مثله جوجه اردک زشت دنبالم میای ؟!
- با منی
ماه وش : اره
- جوجه اردک زشت خودتی خیلی هم خوشگلم مگه نه مامان بانو
بانو خندید وگفت : شک ندارم پسرم
ماه وش با حرص نگام کرد براش ادا دراوردم خندش گرفت
- مامان بانو منم کمک کنم
سارا که تازه کارش تموم شده بود لبخند زد تو رو خدا ببین من چطور به این دختر وابسته شدم
واون برام طاقچه بالا میزاره
نشستم رو صندلی پایه بلند کنار کانتر وبه ماه وش نگاه می کردم داشت سالاد درست می کرد منم ناخونک می زدم
- به به چه بوی خوبی
مامان بود برگشتم نگاش کردم خم شد پیشونیمو بوسید وگفت : قربون این نگاهت بشم
- خدا نکنه مامانم
موهامو بهم ریخت وگفت : اینجا چیکار می کنی
- دارم عروستونگاه می کنم
ماه وش خندش گرفت
مامان : بهتره یکی رو بیاری اینجا بجای بانو خانم خسته میشه
بانو : چه خستگی من که کاری نمی کنم فقط یه آشپزی ماه وشم کمکم می کنه ساراهم هفته ای دوبار میاد دیگه نیازی نیست
- منم گفتم مامان ولی مامان بانو راضی نمیشه عروستم همینجور
مامان لبخند زدوگفت : پس قدرشون رو بدون عزیزم
- حتما
با لبخند ماه وش رو نگاه کردم چقدر دوسش داشتم تپلی دوست داشتنی من رو گونه هاش صورتی شده بود به مامان نگاه کردم بهم لبخند زد خدا کنه که این دفه بین خودش وماه وش مشکلی پیش نیاد
۲۱.۵k
۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.