*راز دل*
*راز دل*
ماه وش :
کیهان کت شلوار مشکی پوشید وگفت : چطوره ؟!
- عالیه عزیزم خیلی بهت میاد
کیهان : ولی من دوست دارم سفید بپوشم
خندیدم وگفتم : نخیر مشکی
کیهان : چشم خانمم
درست بود رنگ سفید بهش میومد ولی باید شب عروسی رنگ لباسمون متفاوت باشه
کت شلوار رو خرید وبعدم یکم تومغازه ها گشتیم برای گذروندن وقت مستانه زنگ زدوگفت شام رو بریم اونجا کیهانم که کلا بدش میومد بیرون غدا بخوره همینکه رسیدیم خونه ای پویا
پویا شروع کرد مسخره بازی درآوردن کیهان فقط می خندید مستانه دستمو گرفت وکشوندم تو آشپزخونه
مستانه : تور خریدی ؟!
- نه مامان کیهان خریده کیهان گفت شاید خوشت نیاد یکی بگیرفکر کنم مامان کیهان خوش سلیقه باشه
مستانه : خوبه که وای خیلی دوست دارم تولباس عروسی ببینمت
- منم
برگشتیم کیهان بود مستانه خندید کیهان اومد سر یخچال وگفت : از گشنگی دارم ضعف می کنم تو رو خدا زود غذا بکشید
- عزیزم گشنته؟!
کیهان : خیلی
مستانه : الان غذا می کشیم
کیهان رفت بیرون منو مستانه هم زود غذا کشیدیم ومیز رو آماده کردیم بعدم نشستیم پشت میز وشام خوردیم ولی نمی دونم چرا کیهان انقدر آروم بود هر چقدر پویا سربه سرش می زاشت فقط لبخند می زد اروم دستشو گرفتم وگفتم : خوبی کیهان
کیهان : خوبم عزیزم
بعد از شام با پویا رفتن تو حیاط می دونستم همه چیز رو به پویا میگه یواشکی رفتم می دونستم کارم زشته ولی کنجکاو بودم باید می فهمیدم چی شده
پویا : به هر حال تو کاریت نباشه فقط استراحت کن
کیهان: مرسی پویا
پویا : نمیگی چته
کیهان: چیزی نیست فقط خستم
پویا : منم گوشام درازه
کیهان : پویا ما بریم واقعا خستم
پویا : باشه
رفتم داخل وکنار مستانه نشستم پسرا اومدن داخل
کیهان : مامان بانو بریم ماه وش عزیزم آماده شو
نگاش کردم بهم لبخند زد رفتم و وسایلمون رو برداشتم از مستانه اینا خدا حافظی کردیم وبرگشتیم سکوت کیهان داشت دیونه ام می کرد
ماه وش :
کیهان کت شلوار مشکی پوشید وگفت : چطوره ؟!
- عالیه عزیزم خیلی بهت میاد
کیهان : ولی من دوست دارم سفید بپوشم
خندیدم وگفتم : نخیر مشکی
کیهان : چشم خانمم
درست بود رنگ سفید بهش میومد ولی باید شب عروسی رنگ لباسمون متفاوت باشه
کت شلوار رو خرید وبعدم یکم تومغازه ها گشتیم برای گذروندن وقت مستانه زنگ زدوگفت شام رو بریم اونجا کیهانم که کلا بدش میومد بیرون غدا بخوره همینکه رسیدیم خونه ای پویا
پویا شروع کرد مسخره بازی درآوردن کیهان فقط می خندید مستانه دستمو گرفت وکشوندم تو آشپزخونه
مستانه : تور خریدی ؟!
- نه مامان کیهان خریده کیهان گفت شاید خوشت نیاد یکی بگیرفکر کنم مامان کیهان خوش سلیقه باشه
مستانه : خوبه که وای خیلی دوست دارم تولباس عروسی ببینمت
- منم
برگشتیم کیهان بود مستانه خندید کیهان اومد سر یخچال وگفت : از گشنگی دارم ضعف می کنم تو رو خدا زود غذا بکشید
- عزیزم گشنته؟!
کیهان : خیلی
مستانه : الان غذا می کشیم
کیهان رفت بیرون منو مستانه هم زود غذا کشیدیم ومیز رو آماده کردیم بعدم نشستیم پشت میز وشام خوردیم ولی نمی دونم چرا کیهان انقدر آروم بود هر چقدر پویا سربه سرش می زاشت فقط لبخند می زد اروم دستشو گرفتم وگفتم : خوبی کیهان
کیهان : خوبم عزیزم
بعد از شام با پویا رفتن تو حیاط می دونستم همه چیز رو به پویا میگه یواشکی رفتم می دونستم کارم زشته ولی کنجکاو بودم باید می فهمیدم چی شده
پویا : به هر حال تو کاریت نباشه فقط استراحت کن
کیهان: مرسی پویا
پویا : نمیگی چته
کیهان: چیزی نیست فقط خستم
پویا : منم گوشام درازه
کیهان : پویا ما بریم واقعا خستم
پویا : باشه
رفتم داخل وکنار مستانه نشستم پسرا اومدن داخل
کیهان : مامان بانو بریم ماه وش عزیزم آماده شو
نگاش کردم بهم لبخند زد رفتم و وسایلمون رو برداشتم از مستانه اینا خدا حافظی کردیم وبرگشتیم سکوت کیهان داشت دیونه ام می کرد
۱۲.۹k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.