*راز دل*
*راز دل*
ماه وش :
مامان که رفت اومد طرفم وگفت: به منم ماکارونی میدی
- نچ
کیهان : خسیس
برای خودمونه شما مرغ بخورید
برگشت پشت سرشو نگاه کرد انگار دنبال چیزی بود
- دنبال چیزی می گردی ؟ !
کیهان : اخه کسی اینجا نیست
- مگه قراره باشه
چشاشو گیج کرد وگفت : خودت گفتی شما
با حرص برگشتم ومشغول کارم شدم یه دونه خیار برداشت ونگام می کرد
- شما جاتون اینجا نیست
کیهان : پس کجاست
بعد لبخند زدوگفت : تو قلبت
امشب انگار قصد داشت منو سکته بده روش که رو نبود سنگ پای قزوین بود
- قهوتون رو با خیار می خورید
لبخندی زد وگفت : اگه بهم ماکارونی بدی خودم سالاد رو درست می کنم
چاقو رو گرفتم طرفش رفت عقب
- بیا بگیر
دستاشو شست وچاقو رو برداشت ومشغول درست کردن سالاد شد چه جالب بود سالادش رو رشته ای درست می کرد
- فکر کنم یکی از بازیگرای جواهری در قصر بودی
لبخند زد وگفت : نه کلا غذای اینجوری دوست دارم
نگاش کردم جای ناخونام تو صورتش بود ماکارونی رو نگاه کردم آماده شده بود مشغول کشیدن شدم کیهانم داشت سُس رو درست می کرد مامان اومد وبا دیدن کیهان گفت : چیکار می کنی پسرم
کیهان : به دخترتون کمک کردم تا بهم ما کارونی بده
مامان با صدای بلند خندید بعدم میز رو آماده کردیم چقدر جالب بود که کیهان کمک می کرد اصلا بهش نمیومد منم چه نرم شده بودم از رفتارش چه زود خودمو باختم
پشت میز نشستیم کیهان با اشتها ماکارونی می خورد
مامان : شما که بدتون میومد
کیهان : یهو حوس کردم
منو نگاه کرد سرمو انداختم پایین بچه پر رو عمرا اگه از کارش بگذرم می دونم هر زن دیگه ای بود همین کارو می کرد نباید ساده از کارش بگذرم
بعد از شام رفت تو سالن نشست ومشغول خوندن کتاب شدهر چند نگاهش فقط رو من بود خندم گرفته بود کارای تمیز کاری آشپزخونه رو که انجام دادیم رفتم بالا تو اتاقم داشتم وسایلمو مرتب می کرد در زدن می دونستم خودش چیزی نگفتم
کیهان : اومدم بگم چند روز نیستم مواظب خودتون باشید
- بسلامت
کیهان : خدا حافظ
با رفتنش بلند شدم وآماده ای خواب شدم ولی خیلی زود بود برای خواب کتابی که از اتاقش اورده بودم رو باز کردم ومشغول خوندن شدم چشام سنگین شد وخواب رفتم
با لمس دستاش ونفس های داغش که خورد رو پیشونیم چشامو باز کردم رفت طرف در کجا می رفت احساس می کردم دلم گرفته ولی بد نبود یکم اذیتش کنم وقتی برگرده ومنو نبینه چه حالی میشه
از فکر شیطانیم خندیدم وگفتم : می بینمت آقای کیانی
ماه وش :
مامان که رفت اومد طرفم وگفت: به منم ماکارونی میدی
- نچ
کیهان : خسیس
برای خودمونه شما مرغ بخورید
برگشت پشت سرشو نگاه کرد انگار دنبال چیزی بود
- دنبال چیزی می گردی ؟ !
کیهان : اخه کسی اینجا نیست
- مگه قراره باشه
چشاشو گیج کرد وگفت : خودت گفتی شما
با حرص برگشتم ومشغول کارم شدم یه دونه خیار برداشت ونگام می کرد
- شما جاتون اینجا نیست
کیهان : پس کجاست
بعد لبخند زدوگفت : تو قلبت
امشب انگار قصد داشت منو سکته بده روش که رو نبود سنگ پای قزوین بود
- قهوتون رو با خیار می خورید
لبخندی زد وگفت : اگه بهم ماکارونی بدی خودم سالاد رو درست می کنم
چاقو رو گرفتم طرفش رفت عقب
- بیا بگیر
دستاشو شست وچاقو رو برداشت ومشغول درست کردن سالاد شد چه جالب بود سالادش رو رشته ای درست می کرد
- فکر کنم یکی از بازیگرای جواهری در قصر بودی
لبخند زد وگفت : نه کلا غذای اینجوری دوست دارم
نگاش کردم جای ناخونام تو صورتش بود ماکارونی رو نگاه کردم آماده شده بود مشغول کشیدن شدم کیهانم داشت سُس رو درست می کرد مامان اومد وبا دیدن کیهان گفت : چیکار می کنی پسرم
کیهان : به دخترتون کمک کردم تا بهم ما کارونی بده
مامان با صدای بلند خندید بعدم میز رو آماده کردیم چقدر جالب بود که کیهان کمک می کرد اصلا بهش نمیومد منم چه نرم شده بودم از رفتارش چه زود خودمو باختم
پشت میز نشستیم کیهان با اشتها ماکارونی می خورد
مامان : شما که بدتون میومد
کیهان : یهو حوس کردم
منو نگاه کرد سرمو انداختم پایین بچه پر رو عمرا اگه از کارش بگذرم می دونم هر زن دیگه ای بود همین کارو می کرد نباید ساده از کارش بگذرم
بعد از شام رفت تو سالن نشست ومشغول خوندن کتاب شدهر چند نگاهش فقط رو من بود خندم گرفته بود کارای تمیز کاری آشپزخونه رو که انجام دادیم رفتم بالا تو اتاقم داشتم وسایلمو مرتب می کرد در زدن می دونستم خودش چیزی نگفتم
کیهان : اومدم بگم چند روز نیستم مواظب خودتون باشید
- بسلامت
کیهان : خدا حافظ
با رفتنش بلند شدم وآماده ای خواب شدم ولی خیلی زود بود برای خواب کتابی که از اتاقش اورده بودم رو باز کردم ومشغول خوندن شدم چشام سنگین شد وخواب رفتم
با لمس دستاش ونفس های داغش که خورد رو پیشونیم چشامو باز کردم رفت طرف در کجا می رفت احساس می کردم دلم گرفته ولی بد نبود یکم اذیتش کنم وقتی برگرده ومنو نبینه چه حالی میشه
از فکر شیطانیم خندیدم وگفتم : می بینمت آقای کیانی
۷.۶k
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.