*راز دل*
*راز دل*
کیهان:
کیارش متعجب گفت: می دونستم توبه گرگ مرگه .
- چی بودفرستادی ؟
کیارش : دیگه مهم نیست
- چرا مهمه
کیارش نگام کرد وگفت : بی خیال شو
نگاش کردم نفسشو فوت کرد وموبایلشو داد بهم یه فیلم بود نگاه نکرده دادمش وگفتم : خوب
کیارش : از این فیلم می ترسید تو ببینی
- یعنی فانی هنوز فکر می کنه به من تعلق داره
کیارش : می دونی برام اجیبه که چرا هر دوتامون رو دوست داره
- کدومون زاپاسیم
کیارش خندش گرفت
- اومدی بهت هشدار بدم
کیارش : بر عکس من نامرد
- دیگه برام مهم نیست بی خیال
بلند شدم وگفتم : اینجا پاتوق منه
کیارش : قشنگه
سوار ماشینم شدم برگشتم خونه هر چند که دوست نداشتم برم ولی چیکار می کردم ماه وش بدجور لج کرده بود
تو حیاط موندم ویکم قدم زدم
مهران : آقا
برگشتم نگاش کردم وگفتم : چیه مهران
مهران : یه پسره اومده قبلا هم اومده بود اسمش احسان
- بگو بیاد تو
نشستم رو صندلی سرد بود احسان از دور سر به زیر اومد
بلند شدم
- چی شده احسان ؟!
احسان : اومدم ازت خداحافظی کنم
- کجا میرین
احسان : جایی نمیریم .من میرم
صورتش قرمز شده بود دوست نداشتم بیاد خونم ولی دلمم نمیومد یاداونوقت ها میفتادم با هم دوست بودیم دلم به رحم میومد
- بیا تو .
دستشو گرفتم سری تکون داد وگفت : نه کیهان میرم
دستمو فشرد وگفت : تا ابد شرمندتم خداحافظ
- چرا میری ؟!
برگشت وگفت : تازه فهمیدم چند سال از عمرمو برای کی حروم کردم
پوزخندی زدمو وگفتم: چه دیر فهمیدی
احسان : هنوزم دیر نشده خدا حافظ
سردم شداز پله های پشتی رفتم اتاقم کنار شوفاژ وایسادم تا دستام رو گرم کنم دلم برای ماه وش تنگ شده بود لباسهام رو عوض کردم رفتم پایین داشت تو آشپزخونه به بانو کمک می کرد
- میشه یه قهوه به من بدین
بانو : من که بلد نیستم پسرم
ماه وشم که تشریف برده بود کوچه علی چپ خودم رفتم ومشغول درست کردن قهوه شدم نگاهم بهش بود داشت ماکارونی درست می کرد بانو هم داشت مرغ درست می کرد
- چرا دو جور غذا درست می کنید مامان بانو
بانو : تو که ماکارونی نمی خوری ماه وش حوس کرده مرغم برای شماست
لبخند زدم ونگاش کردم اخم کرد وروشو برگردوند
کیهان:
کیارش متعجب گفت: می دونستم توبه گرگ مرگه .
- چی بودفرستادی ؟
کیارش : دیگه مهم نیست
- چرا مهمه
کیارش نگام کرد وگفت : بی خیال شو
نگاش کردم نفسشو فوت کرد وموبایلشو داد بهم یه فیلم بود نگاه نکرده دادمش وگفتم : خوب
کیارش : از این فیلم می ترسید تو ببینی
- یعنی فانی هنوز فکر می کنه به من تعلق داره
کیارش : می دونی برام اجیبه که چرا هر دوتامون رو دوست داره
- کدومون زاپاسیم
کیارش خندش گرفت
- اومدی بهت هشدار بدم
کیارش : بر عکس من نامرد
- دیگه برام مهم نیست بی خیال
بلند شدم وگفتم : اینجا پاتوق منه
کیارش : قشنگه
سوار ماشینم شدم برگشتم خونه هر چند که دوست نداشتم برم ولی چیکار می کردم ماه وش بدجور لج کرده بود
تو حیاط موندم ویکم قدم زدم
مهران : آقا
برگشتم نگاش کردم وگفتم : چیه مهران
مهران : یه پسره اومده قبلا هم اومده بود اسمش احسان
- بگو بیاد تو
نشستم رو صندلی سرد بود احسان از دور سر به زیر اومد
بلند شدم
- چی شده احسان ؟!
احسان : اومدم ازت خداحافظی کنم
- کجا میرین
احسان : جایی نمیریم .من میرم
صورتش قرمز شده بود دوست نداشتم بیاد خونم ولی دلمم نمیومد یاداونوقت ها میفتادم با هم دوست بودیم دلم به رحم میومد
- بیا تو .
دستشو گرفتم سری تکون داد وگفت : نه کیهان میرم
دستمو فشرد وگفت : تا ابد شرمندتم خداحافظ
- چرا میری ؟!
برگشت وگفت : تازه فهمیدم چند سال از عمرمو برای کی حروم کردم
پوزخندی زدمو وگفتم: چه دیر فهمیدی
احسان : هنوزم دیر نشده خدا حافظ
سردم شداز پله های پشتی رفتم اتاقم کنار شوفاژ وایسادم تا دستام رو گرم کنم دلم برای ماه وش تنگ شده بود لباسهام رو عوض کردم رفتم پایین داشت تو آشپزخونه به بانو کمک می کرد
- میشه یه قهوه به من بدین
بانو : من که بلد نیستم پسرم
ماه وشم که تشریف برده بود کوچه علی چپ خودم رفتم ومشغول درست کردن قهوه شدم نگاهم بهش بود داشت ماکارونی درست می کرد بانو هم داشت مرغ درست می کرد
- چرا دو جور غذا درست می کنید مامان بانو
بانو : تو که ماکارونی نمی خوری ماه وش حوس کرده مرغم برای شماست
لبخند زدم ونگاش کردم اخم کرد وروشو برگردوند
۶.۲k
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.