*راز دل*
*راز دل*
ماه وش :
تو اوج لذت بودم کیهان اسم نازنین رو آورد یخ کردم وقتی دید همراهیش نمی کنم تازه فهمید چی گفته انقدرعصبی وناراحت شدم اشک هام دست خودم نبود
کیهان : ناز...
جیغ زدم وگفتم : من ماه وشم نه اون کثافت
از رو تخت در اومدم تا به در رسیدم دستمو کشید وگفت: ماه...
محکم سیلی زدم تو صورتش کپ کرده بود نمی تونست حرف بزنه
- برو پیش همون نازنین جونت که با فکر اون با من عشق بازی می کنی
هیچی نگفت نبایدم می گفت وقتی می دونست مقصره در اتاقم رو قفل کردم نیاد نشستم لبه ای تخت وآروم آروم گریه می کردم چطور می تونست هنوزم بهش فکر کنه با فکراون بامن....نکنه همیشه همین حس رو داشته هزارن فکر تو همون یه لحظه اومد سراغم
در می زد جوابشو نمی دادم
کیهان : باز کن ماه وش
سرمو بردم زیر لحاف وگریه می کردم مگه خیانت شاخ ودم می خواست فکر کردن به اون هم خیانت بود چه برسه وقت معاشقه فکرش پیش یکی دیگهباشه واونو تصور کنه نمی دونم چه وقت خوابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت از دوازه ظهر گذشته بود دلم نمی خواست برم بیرون رفتم حموم ویک ساعت طولش دادم بعدم با ارامش موهام رو خشک کردم تو دلم احساس سنگینی می کردم بغض هامو قورت می دادم رو تخت نشستم هر چی فکر می کردم به جایی نمی رسیدم
با صدای کیهان که در می زد باز اشکم سرازیر شد توجه ای بهش نکردم مامان که صدام زد تا خواستم برم در رو باز کنم درباز شد مامان نگران بغلم کرد کیهان ناراحت نگام می کردروم رو برگردوندم چقدر یک شبه احساسم بهش عوض شده بود یادم میومد با چه احساسی اسم نازنین رو اورد حالم بد می شد
مامان : چت شده از صبح تا حالا ده بار اومدم پشت در
چیزی نگفتم
کیهان : میشه تنهامون بزاری بانو
مامان که رفت پشت کردم بهش ورفتم کنار پنجره
کیهان : بخدا قسم از زبونم در رفت بجان خودت ...ماه وش
سکوتم داشت دیونه اش می کرد داد زد وگفت : بگم علط کردم گو خوردم راضی میشی
بازم چیزی نگفتم
بازوم رو کشید برگشتم طرفش تا حالا خشمش رو ندیده بودم چشاش قرمز بود ورنگش پریده بود صورتش پر خشم بود
کیهان : به جان خودت ماه..و
- من کیم که رو اسمم قسم می خوری
کیهان : ماه وش
- وقتی تو اون شرایط اسمشو میاری یعنی دوست داری اون جای من باشه یا منو جای اون می زاری چون من شبیه اون بودم منو انتخواب کردی ...دیگه نمی خوام ادامه بدم مگه بازی نبود بازی تموم شد
هر لحظه رنگش بیشتر می پرید ومتحیر تر نگام می کرد
- تا احساسم بهت نفرت نشده برو وچیزی نگو دیگه نمی خوام باشی یا ببینمت
بازوم رو کشیدم وگفتم : بهاندازه کافی از احساساتم استفاده کردی
کیهان: یه اشتباه کردم چرا انقدر بزرگش می کنی
- اشتباه نبود برو کیهان خودتم اینو خوب می دونی اشتباه نبود
پشت کردم بهش نمی دونم چقدر گذشت تا از اتاق رفت بیرون
ماه وش :
تو اوج لذت بودم کیهان اسم نازنین رو آورد یخ کردم وقتی دید همراهیش نمی کنم تازه فهمید چی گفته انقدرعصبی وناراحت شدم اشک هام دست خودم نبود
کیهان : ناز...
جیغ زدم وگفتم : من ماه وشم نه اون کثافت
از رو تخت در اومدم تا به در رسیدم دستمو کشید وگفت: ماه...
محکم سیلی زدم تو صورتش کپ کرده بود نمی تونست حرف بزنه
- برو پیش همون نازنین جونت که با فکر اون با من عشق بازی می کنی
هیچی نگفت نبایدم می گفت وقتی می دونست مقصره در اتاقم رو قفل کردم نیاد نشستم لبه ای تخت وآروم آروم گریه می کردم چطور می تونست هنوزم بهش فکر کنه با فکراون بامن....نکنه همیشه همین حس رو داشته هزارن فکر تو همون یه لحظه اومد سراغم
در می زد جوابشو نمی دادم
کیهان : باز کن ماه وش
سرمو بردم زیر لحاف وگریه می کردم مگه خیانت شاخ ودم می خواست فکر کردن به اون هم خیانت بود چه برسه وقت معاشقه فکرش پیش یکی دیگهباشه واونو تصور کنه نمی دونم چه وقت خوابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت از دوازه ظهر گذشته بود دلم نمی خواست برم بیرون رفتم حموم ویک ساعت طولش دادم بعدم با ارامش موهام رو خشک کردم تو دلم احساس سنگینی می کردم بغض هامو قورت می دادم رو تخت نشستم هر چی فکر می کردم به جایی نمی رسیدم
با صدای کیهان که در می زد باز اشکم سرازیر شد توجه ای بهش نکردم مامان که صدام زد تا خواستم برم در رو باز کنم درباز شد مامان نگران بغلم کرد کیهان ناراحت نگام می کردروم رو برگردوندم چقدر یک شبه احساسم بهش عوض شده بود یادم میومد با چه احساسی اسم نازنین رو اورد حالم بد می شد
مامان : چت شده از صبح تا حالا ده بار اومدم پشت در
چیزی نگفتم
کیهان : میشه تنهامون بزاری بانو
مامان که رفت پشت کردم بهش ورفتم کنار پنجره
کیهان : بخدا قسم از زبونم در رفت بجان خودت ...ماه وش
سکوتم داشت دیونه اش می کرد داد زد وگفت : بگم علط کردم گو خوردم راضی میشی
بازم چیزی نگفتم
بازوم رو کشید برگشتم طرفش تا حالا خشمش رو ندیده بودم چشاش قرمز بود ورنگش پریده بود صورتش پر خشم بود
کیهان : به جان خودت ماه..و
- من کیم که رو اسمم قسم می خوری
کیهان : ماه وش
- وقتی تو اون شرایط اسمشو میاری یعنی دوست داری اون جای من باشه یا منو جای اون می زاری چون من شبیه اون بودم منو انتخواب کردی ...دیگه نمی خوام ادامه بدم مگه بازی نبود بازی تموم شد
هر لحظه رنگش بیشتر می پرید ومتحیر تر نگام می کرد
- تا احساسم بهت نفرت نشده برو وچیزی نگو دیگه نمی خوام باشی یا ببینمت
بازوم رو کشیدم وگفتم : بهاندازه کافی از احساساتم استفاده کردی
کیهان: یه اشتباه کردم چرا انقدر بزرگش می کنی
- اشتباه نبود برو کیهان خودتم اینو خوب می دونی اشتباه نبود
پشت کردم بهش نمی دونم چقدر گذشت تا از اتاق رفت بیرون
۱۶.۰k
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.