*راز دل*
*راز دل*
کیهان : رفتم دستشوی وداشتم صورتمو نگاه می کردم بدجور تو دید بود قشنگ معلوم بود جای چنگ زدنه خیلی هم می سوخت ماه وش انقدر از دستم عصبی بود
رفتم تو سالن نشسته بود پیش مادر پویا سعی می کردم سرم پایین باشه کسی صورتمو نبینه عروس داماد داشتن می رقصیدن رفتم پیش حسین نشستم جوری که صورتم معلوم نباشه مستانه به زور ماه وش رو بلند کرد تا برقصه با اون لباس رفت وسط رقصید می دونستم از رو لجبازی این کارو کرده چون خودش بیشتر معذب بود پویا هر چقدر به منو حسین اسرار کرد برقصیم قبول نکردیم یه لحضه با دیدن احسان ونازنین جا خوردم اینا اینجا چیکار می کردن بعد از مراسم رقص وقت شام شد رفتم تو یکی از اتاق ها تا بعد از شام وهمونجا نشستم زخم صورتم بهتر بود ولی بدجور عصبی بودم از دست خودم ماه وش ووجود اون دوتا تو عروسی وقتی اومدم بیرون دنبال ماه وشم می شتم که با دیدنش کنار نازنینم رفتم طرفشون واز پشت دستمو دورکمر ماه وش انداختم وبه نازنین اخم کردم
نازنین که رفت ماه وش با عصبانیت گفت : چرا نمی فهمی میگم بهم نزدیک نشو
- نازنین چی می گفت
ماه وش متعجب گفت : این نازنین جونت بود
- ماه وش بس کن دیگه داری عصبیم می کنی صبر منم حدی داره
ماه وش : عصبانی شو ببینم چیکار می کنی
نگاش کردم نگاهش رو زخم صورتم بود
- چرا نمی فهمی میگم اشتباه کردم
ماه وش : اشتباه رو یه بار تکرار می کنن نه چند بار پشت سر هم
- چند بار؟!!!
ماه وش : اره یکم فکر کن ببین...
دستشو فشار دادم وگفتم : اون شب واقعا مست بودم یه بارش خواب می دیدم دیشبم نمی دونم چطور...
ماه وش : می دونم ...چرا انکار می کنی کیهان مجبور نیستی برای من توضیح بدی هر چی باشه تو رئیس من بودی یه قول وقرارهای داشتیم بهتره هر چه زودتر تمومش کنی این بازی مسخره رو
- اگه بازی بچرخ تا بچرخیم چون هنوز نقشت تموم نشده
رهاش کردم ورفتم یه گوشه نشستم
- خیلی خوش سلیقه ای ولی چرا شبیه منه
بهش محل نزاشتم نشست وگفت : صورتت چی شده ؟!
بدون اینکه نگاش کنم یا جوابشو بدم بلند شدم ورفتم کنار حسین نشستم
حسین : این دختریه کیه؟
- این سایه شوم زندگی منه هر وقت اسمش اومد تو زندگیم نابود شدم
اگه می دونستم اینا رو کی دعوت کرده اینجا
رفتم تو حیاط یه نفس عمیق کشیدم ورویه صندلی نشستم یکی از پسرای که اونجا بود مشروب تعارف کرد ازش گرفتم وتشکر کردم فکرم مشغول بود
- شدت نفرتت انقدر از من زیاده
روم رو برگردوندم وگفتم : بهتره بری که همینجا تو این استحر خفه ات می کنم
نازنین: چیه انگاری بدجور چموشه
با خشم نگاش کردم ورفتم طرفش
کیهان : رفتم دستشوی وداشتم صورتمو نگاه می کردم بدجور تو دید بود قشنگ معلوم بود جای چنگ زدنه خیلی هم می سوخت ماه وش انقدر از دستم عصبی بود
رفتم تو سالن نشسته بود پیش مادر پویا سعی می کردم سرم پایین باشه کسی صورتمو نبینه عروس داماد داشتن می رقصیدن رفتم پیش حسین نشستم جوری که صورتم معلوم نباشه مستانه به زور ماه وش رو بلند کرد تا برقصه با اون لباس رفت وسط رقصید می دونستم از رو لجبازی این کارو کرده چون خودش بیشتر معذب بود پویا هر چقدر به منو حسین اسرار کرد برقصیم قبول نکردیم یه لحضه با دیدن احسان ونازنین جا خوردم اینا اینجا چیکار می کردن بعد از مراسم رقص وقت شام شد رفتم تو یکی از اتاق ها تا بعد از شام وهمونجا نشستم زخم صورتم بهتر بود ولی بدجور عصبی بودم از دست خودم ماه وش ووجود اون دوتا تو عروسی وقتی اومدم بیرون دنبال ماه وشم می شتم که با دیدنش کنار نازنینم رفتم طرفشون واز پشت دستمو دورکمر ماه وش انداختم وبه نازنین اخم کردم
نازنین که رفت ماه وش با عصبانیت گفت : چرا نمی فهمی میگم بهم نزدیک نشو
- نازنین چی می گفت
ماه وش متعجب گفت : این نازنین جونت بود
- ماه وش بس کن دیگه داری عصبیم می کنی صبر منم حدی داره
ماه وش : عصبانی شو ببینم چیکار می کنی
نگاش کردم نگاهش رو زخم صورتم بود
- چرا نمی فهمی میگم اشتباه کردم
ماه وش : اشتباه رو یه بار تکرار می کنن نه چند بار پشت سر هم
- چند بار؟!!!
ماه وش : اره یکم فکر کن ببین...
دستشو فشار دادم وگفتم : اون شب واقعا مست بودم یه بارش خواب می دیدم دیشبم نمی دونم چطور...
ماه وش : می دونم ...چرا انکار می کنی کیهان مجبور نیستی برای من توضیح بدی هر چی باشه تو رئیس من بودی یه قول وقرارهای داشتیم بهتره هر چه زودتر تمومش کنی این بازی مسخره رو
- اگه بازی بچرخ تا بچرخیم چون هنوز نقشت تموم نشده
رهاش کردم ورفتم یه گوشه نشستم
- خیلی خوش سلیقه ای ولی چرا شبیه منه
بهش محل نزاشتم نشست وگفت : صورتت چی شده ؟!
بدون اینکه نگاش کنم یا جوابشو بدم بلند شدم ورفتم کنار حسین نشستم
حسین : این دختریه کیه؟
- این سایه شوم زندگی منه هر وقت اسمش اومد تو زندگیم نابود شدم
اگه می دونستم اینا رو کی دعوت کرده اینجا
رفتم تو حیاط یه نفس عمیق کشیدم ورویه صندلی نشستم یکی از پسرای که اونجا بود مشروب تعارف کرد ازش گرفتم وتشکر کردم فکرم مشغول بود
- شدت نفرتت انقدر از من زیاده
روم رو برگردوندم وگفتم : بهتره بری که همینجا تو این استحر خفه ات می کنم
نازنین: چیه انگاری بدجور چموشه
با خشم نگاش کردم ورفتم طرفش
۹.۱k
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.