*راز دل*
*راز دل*
ماه وش:
کشیدم تو بغلش چقدر داغ بود نفس هاش می خورد به گردنم بیشتر می لرزیدم
- کیهان یخ کردم
چسبوندم به دیوار استخر وبا شیطنت گفت : خودت خواستی گرمت می کنم
بعدم چشمک زد
غرق بوسه هاش شدم کشیدم بالا گذاشتم لبه ای استخر وگفت : کافیه می ترسم حالت بد بشه
بدو رفتیم بالا با همون لباسهای خیس
- اتاقت داغون شد
کیهان : در عوض چیزای خوشگل زیاد هست
- چی
لبخند زد خودمو نگاه کردم تا خواستم فرار کنم گرفتم وگفت : کجا بمون
- کیهان ...
کیهان : جونم
- نکن
ولی انگار حالش خوش نبود لباسمو در اورد متحیر نگاش کردم واز رو تخت ملافه رو کشیدم دورم
- چیکار کردی اینجوری
کیهان : دعا کن مستیم پرید وگرنه...
- هیچ کاری نمی کردی
خندید وشیشه رو میز رو اورد بالا وگفت : نصفشو خودم خوردم ظرفیتم بالاست خوشگله
هولش دادم طرف حموم وگفتم : فکر کردی خامت میشم برو یه دوش آب گرم بگیر حالت بد نشه
برگشت بغلم کرد هر چی دست پا می زدم فایده نداشت انگاری واقعا حالش خراب بود ومست...
تقریبا کیهان بی هوش بود دیگه مشتی زدم به بازوش وگفتم : اگه می دونستم مشروب خوردی نمی زاشتم بیای تو اتاقم
خندید
- کوفت
کنارش زدم وبا دیدن دستام بازم زدمش باز خندید
- کیهان دستام رو ببین اصلا انگار نمی شنیدی باهات حرف می زدم
چشاشو نیمه باز کرد وگفت : فقط دستاتو دیدی
بعد بهم اشاره کرد بلند شدم وملافه رو بیشتر دور خودم پیچوندم صدای خندش عصبیم می کرد رفتم جلو آینه انگار از جنگ برگشته بودم موهام حسابی بهم ریخته بود دیگه از تن وبدن کبودم چیزی نمی گفتم بهتر بود بدتر از همش لبم بود با حرص نگاش کردم وگفتم : نخند خیلی بدی کیهان
رفتم برم طرف در از رو تخت پرید واومد بغلم کرد وگفت : اخه این نامردیه لب چشمه باشی نزارن آب بخوری
- حقته بخوای آب بخوری چیکار می کنی
کیهان کاملا جدی گفت رو پاتختی اب هست می خورم
دیگه باید جوابشو می دادم تا فهمید می خوام گازش بگیرم تقریبا پرتم کرد رو تخت وبا خنده گفت : کی گفته من مست بودم اتفاقا هوشیار هوشیار بودم ولی تو خیلی نامردی هر وقت فکر می کنی من مستم وچیزی حالیم نیست شیطون میشی جوابتم گرفتی
نگاش کردم چشمکی زدوزیر لحاف قایم شد وگفت : تقریبا صبح بخیر عزیزم
بعدم با خیال راحت خوابید لبخند زدم ورفتم تو بغلش دستاشو دور کمرم انداخت وخوابالود گفت : کرم از خود درخته
- کرم که توی
کیهان : هوووم تو هم درختی
خندیدم ولی اون دیگه واقعا خوابیده بود عطر تنش مثله یه ارامبخش دعوتم می کرد به خواب
ماه وش:
کشیدم تو بغلش چقدر داغ بود نفس هاش می خورد به گردنم بیشتر می لرزیدم
- کیهان یخ کردم
چسبوندم به دیوار استخر وبا شیطنت گفت : خودت خواستی گرمت می کنم
بعدم چشمک زد
غرق بوسه هاش شدم کشیدم بالا گذاشتم لبه ای استخر وگفت : کافیه می ترسم حالت بد بشه
بدو رفتیم بالا با همون لباسهای خیس
- اتاقت داغون شد
کیهان : در عوض چیزای خوشگل زیاد هست
- چی
لبخند زد خودمو نگاه کردم تا خواستم فرار کنم گرفتم وگفت : کجا بمون
- کیهان ...
کیهان : جونم
- نکن
ولی انگار حالش خوش نبود لباسمو در اورد متحیر نگاش کردم واز رو تخت ملافه رو کشیدم دورم
- چیکار کردی اینجوری
کیهان : دعا کن مستیم پرید وگرنه...
- هیچ کاری نمی کردی
خندید وشیشه رو میز رو اورد بالا وگفت : نصفشو خودم خوردم ظرفیتم بالاست خوشگله
هولش دادم طرف حموم وگفتم : فکر کردی خامت میشم برو یه دوش آب گرم بگیر حالت بد نشه
برگشت بغلم کرد هر چی دست پا می زدم فایده نداشت انگاری واقعا حالش خراب بود ومست...
تقریبا کیهان بی هوش بود دیگه مشتی زدم به بازوش وگفتم : اگه می دونستم مشروب خوردی نمی زاشتم بیای تو اتاقم
خندید
- کوفت
کنارش زدم وبا دیدن دستام بازم زدمش باز خندید
- کیهان دستام رو ببین اصلا انگار نمی شنیدی باهات حرف می زدم
چشاشو نیمه باز کرد وگفت : فقط دستاتو دیدی
بعد بهم اشاره کرد بلند شدم وملافه رو بیشتر دور خودم پیچوندم صدای خندش عصبیم می کرد رفتم جلو آینه انگار از جنگ برگشته بودم موهام حسابی بهم ریخته بود دیگه از تن وبدن کبودم چیزی نمی گفتم بهتر بود بدتر از همش لبم بود با حرص نگاش کردم وگفتم : نخند خیلی بدی کیهان
رفتم برم طرف در از رو تخت پرید واومد بغلم کرد وگفت : اخه این نامردیه لب چشمه باشی نزارن آب بخوری
- حقته بخوای آب بخوری چیکار می کنی
کیهان کاملا جدی گفت رو پاتختی اب هست می خورم
دیگه باید جوابشو می دادم تا فهمید می خوام گازش بگیرم تقریبا پرتم کرد رو تخت وبا خنده گفت : کی گفته من مست بودم اتفاقا هوشیار هوشیار بودم ولی تو خیلی نامردی هر وقت فکر می کنی من مستم وچیزی حالیم نیست شیطون میشی جوابتم گرفتی
نگاش کردم چشمکی زدوزیر لحاف قایم شد وگفت : تقریبا صبح بخیر عزیزم
بعدم با خیال راحت خوابید لبخند زدم ورفتم تو بغلش دستاشو دور کمرم انداخت وخوابالود گفت : کرم از خود درخته
- کرم که توی
کیهان : هوووم تو هم درختی
خندیدم ولی اون دیگه واقعا خوابیده بود عطر تنش مثله یه ارامبخش دعوتم می کرد به خواب
۱۱.۳k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.