پارت بیست وهشتم
پارت بیست وهشتم
رمان دیدن دوباره ی تو
شیشه ماشینو کشید پایین ....
یهو دیدم عههه بابامه ......
ستاره _ بابا جونممم .......
قربونتتت برمم .......
مرسییی که اومدییی ... واعای دیدم ماشین اشناسس
بابا_ ستاره بیا بالا اینقدر حرف نزن
ستاره _بخدا بابا نمیدونی چقدررر خسته بودم...
به چراغ قرمز که نزدیک شدیم....
روم رو که دور دادم.....
دیدم شروین هم پشت فرمون ماشینشه.....
و دقیقا جفت ماشین ماست.....
داشتم نگتش می کردم که یهو روش رو دور داد....
یه زبون واسش در اوردم .....
اونم دستش رو کرد تو دماغش و زد به شیشه ی ماشین خودش......
سرم رو انداختم پایین و تا تونستم جیغ زدم......
یهو دیدم بابام هم داره همراه با من داره داد میزنه...
دادم که تموم شد به بابام نگاه کردم که هنوز داشت داد میزد......
زدم رو شونش و گفتم.....
ستاره _ بابا..... چتته.....؟؟ داد میزنی؟
بابا از دادش دست کشید و گفت....
بابا _ تو داد زدی ... منم گفتم حتما چیزی دیدی گفتم داد بزنم......
بیخیال بابام شدم ....
روم رو که دور دادم دیدم شروین زبونش رو پسبونده بود به شیشه ی ماشینش و گیگیلیه دماغش رو میخورد.....
روم رو دور دادم و به بابا گفتم....
ستاره _ بابا.... این پسره..... تو رو یاد چی میندازه....
بابام روش رو که دور داد.... شروین یه حالت جدی به خودش گرفت...... و بابام گفت....
بابا_ شــــــتر.....
نگاش کردم.....
بابا راست میگفت اون واقعا مثل شتر بود.....
چراغ که سبز شد ....
شروین یه گازی به ماشینش داد و حرکت کرد....
بابام هم گفت.....
بابا _ بیا این شتر خان رو دنبال کنیم.......
یه لبخند خبیث زدم و سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم....
رفتیم دنبالش اونم داشت به شدت گاز میداد.....
بابام هم داشت.... دنبالش گاز میداد.....
همینطور که شروین گاز میداد..... یهو ترمز کرد......
ماهم محکم خوردیم به ماشینش.....
و بابام یهو گفت.......
بابا_ ستارهــــــ....... بدبـــــخت ..... شدیم....
یهو دیدم شروین از ماشینش اومد پایین و هی داد و بیداد می کرد........
شروین _ وااااای ......زنگ بزنین به اورژانس.... زنگ بزنین به اورژانس.......نــــه.....نــــه..... زنــــگ بزنینـــــ...... صد و ده ......نه نه.... اصلا پلیس براچی... اقا برو به سلامت.... من خصارت هم نمیخوام......
اصلا خودتو ناراحت نکن برو برو چیزی نشده فدا سرت قضا بلا ....
بابام گفت _ پسر جان یعنی چی.... زدم ماشینت رو داغون کردم ..... اقا زنگ بزن صد و ده.....
شروین_ اقا ... ولم بکن اخه اگه من خصارت نخوام باید شرت کیو بگیرم......
بابام هم گفت....
بابا _ باشه پسر جون..... هر جور راحتی برو به سلامت.....
شروین هم یه نفس راحت کشید و رفت.....
ماهم سوار ماشین شدیم و رفتیم.......
رمان دیدن دوباره ی تو
شیشه ماشینو کشید پایین ....
یهو دیدم عههه بابامه ......
ستاره _ بابا جونممم .......
قربونتتت برمم .......
مرسییی که اومدییی ... واعای دیدم ماشین اشناسس
بابا_ ستاره بیا بالا اینقدر حرف نزن
ستاره _بخدا بابا نمیدونی چقدررر خسته بودم...
به چراغ قرمز که نزدیک شدیم....
روم رو که دور دادم.....
دیدم شروین هم پشت فرمون ماشینشه.....
و دقیقا جفت ماشین ماست.....
داشتم نگتش می کردم که یهو روش رو دور داد....
یه زبون واسش در اوردم .....
اونم دستش رو کرد تو دماغش و زد به شیشه ی ماشین خودش......
سرم رو انداختم پایین و تا تونستم جیغ زدم......
یهو دیدم بابام هم داره همراه با من داره داد میزنه...
دادم که تموم شد به بابام نگاه کردم که هنوز داشت داد میزد......
زدم رو شونش و گفتم.....
ستاره _ بابا..... چتته.....؟؟ داد میزنی؟
بابا از دادش دست کشید و گفت....
بابا _ تو داد زدی ... منم گفتم حتما چیزی دیدی گفتم داد بزنم......
بیخیال بابام شدم ....
روم رو که دور دادم دیدم شروین زبونش رو پسبونده بود به شیشه ی ماشینش و گیگیلیه دماغش رو میخورد.....
روم رو دور دادم و به بابا گفتم....
ستاره _ بابا.... این پسره..... تو رو یاد چی میندازه....
بابام روش رو که دور داد.... شروین یه حالت جدی به خودش گرفت...... و بابام گفت....
بابا_ شــــــتر.....
نگاش کردم.....
بابا راست میگفت اون واقعا مثل شتر بود.....
چراغ که سبز شد ....
شروین یه گازی به ماشینش داد و حرکت کرد....
بابام هم گفت.....
بابا _ بیا این شتر خان رو دنبال کنیم.......
یه لبخند خبیث زدم و سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم....
رفتیم دنبالش اونم داشت به شدت گاز میداد.....
بابام هم داشت.... دنبالش گاز میداد.....
همینطور که شروین گاز میداد..... یهو ترمز کرد......
ماهم محکم خوردیم به ماشینش.....
و بابام یهو گفت.......
بابا_ ستارهــــــ....... بدبـــــخت ..... شدیم....
یهو دیدم شروین از ماشینش اومد پایین و هی داد و بیداد می کرد........
شروین _ وااااای ......زنگ بزنین به اورژانس.... زنگ بزنین به اورژانس.......نــــه.....نــــه..... زنــــگ بزنینـــــ...... صد و ده ......نه نه.... اصلا پلیس براچی... اقا برو به سلامت.... من خصارت هم نمیخوام......
اصلا خودتو ناراحت نکن برو برو چیزی نشده فدا سرت قضا بلا ....
بابام گفت _ پسر جان یعنی چی.... زدم ماشینت رو داغون کردم ..... اقا زنگ بزن صد و ده.....
شروین_ اقا ... ولم بکن اخه اگه من خصارت نخوام باید شرت کیو بگیرم......
بابام هم گفت....
بابا _ باشه پسر جون..... هر جور راحتی برو به سلامت.....
شروین هم یه نفس راحت کشید و رفت.....
ماهم سوار ماشین شدیم و رفتیم.......
۲۰.۳k
۱۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.