*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
وقتی برگشتم خونه محمد تو حال نشسته بود رو کاناپه متعجب گفتم :کی آوردت اینجا
- حسین اومدن ورفتن
- آها
- کجا بودی انقدر دیر کردی نمیگی نگران میشم
- ببخشید
رفتم بالا لباس هام عوض کردم واومدم پایین کسی نبود متعجب گفتم : کسی نیست
- نه محیا بچه اش به دنیا اومده رفتن پیشش
- خسته نشدی
- نه دارم فیلم می بینم
براش چای اوردم ولی معلوم بود حواسش نیست چایشم یخ کرد هیچی نگفتم بلند شدم محمد گفت : کمکم می کنی
دستشو گرفتم آروم بلند شد آرومم راه می رفت
- خوبی محمد
- خوبم
ولی اینجوربه نظر نمی رسید چیزی نگفتم
- می خوام برم حموم
- اما کسی نیست که ...
برگشت نگام کرد وگفت : تو چی تو که زنمی
ساکت نگاش کردم دستشو کشید
- محمد
دیوار رو گرفت
- محمد من که می خواسـ.....
- نمی خواد خودم می تونم
- محمد بخدا منظوری نداشتم
بی توجه رفت حوله برداشت رفت حمام ومن فقط نگاه می کردم اگه بیفته چی اونوقت دیگه نمیشه درستش کرد
در حمام نیمه باز بود بازش کردم رفتم داخل
- برو بیرون
- چرا لج می کنی مگه چی گفتم ...محمد
- چرا یه حرفی می زنم گوش نمیدی برو بیرون
- بد اخلاق نمیرم
با اخم نگام کرد
رفتم نشوندمش رو صندلی پیرهنشو باز می کردم دستمو گرفت وگفت : جدی میگم نمی خواد خودم می تونم
- محمد به جان خودت منظوری نداشتم .
تو چشام نگاه کرد بعد دستامو اورد بالا وکف دستامو بوسید وگفت : می دونم ولی دیگه می تونم خودم کارامو انجام بدم
- باشه
اومدم بیرون ولی دم در حمام نشستم نگران بودم تا وقتی با حوله اومد بیرون با دیدنم لبخند زد وگفت : کوچلوی دوست داشتنی من چقدر معصوم نشستی
- خوب نگرانت بودم
لبخند زد وگفت : مرسی مهربونم اینجا دیگه به کمکت نیاز دارم نمی تونم لباس بپوشم
همراهش رفتم اتاق پرو نمی دونم قیافم چجوری بود خندید وگفت : چته تو چرا انقدر قرمزشدی
- نـ.....نه
- اهوووم کاملا معلومه
باز محمد شیطنتش گل کرده بود براش از کشو لباس در آوردم خجالت می کشیدم بعدم من می خواستم چطوری پرستارش بشم حالا نمی تونستم یه لباس کنم تنش خدا رو شکر خوب شده بود
- فرشته
نگاش کردم لبخند زد وگفت : خجالت می کشی
سرمو انداختم پایین
- متسفانه در این مورد نمی تونم خودم انجامش بدم .
داشت سربه سرم می زاشت واین بیشتر باعث می شد خجالت بکشم .ولی سعی کردم بی توجه باشم لباس تنش کردم موهاش سشوار زد وحالت دادم بهش عطر زدم خواستم برم دستمو گرفت وآروم بغلم کرد بعد از این همه مدت چقدر آغوشش گرم بود سرمو به سینش فشرد بوی عطرش آرومم می کرد بعد از چند دقیقه آروم از بغلش در اومدم ودستشو گرفتم وبردم روی تخت تا بخوابه
- تو هم می خوابی
- من یکم کار دارم
می خواستم از دستش فرار کنم آروم دستمو کشید وگفت : بیا دیگه دلم برای آغوشت تنگ شده
کنارش نشستم وکمکش کردم دراز کشید خودمم کنارش دراز کشیدم
- سرتو بزار اینجا
سرمو گذاشتم رو بازوش سرشو برگردوندورو سرمو بوسید
- دوست دارم فرشته کوچلوی من
لبخند زدم وگونشو بوسیدم چشاشو بست وبا آرامش خوابید
*فرشته*
وقتی برگشتم خونه محمد تو حال نشسته بود رو کاناپه متعجب گفتم :کی آوردت اینجا
- حسین اومدن ورفتن
- آها
- کجا بودی انقدر دیر کردی نمیگی نگران میشم
- ببخشید
رفتم بالا لباس هام عوض کردم واومدم پایین کسی نبود متعجب گفتم : کسی نیست
- نه محیا بچه اش به دنیا اومده رفتن پیشش
- خسته نشدی
- نه دارم فیلم می بینم
براش چای اوردم ولی معلوم بود حواسش نیست چایشم یخ کرد هیچی نگفتم بلند شدم محمد گفت : کمکم می کنی
دستشو گرفتم آروم بلند شد آرومم راه می رفت
- خوبی محمد
- خوبم
ولی اینجوربه نظر نمی رسید چیزی نگفتم
- می خوام برم حموم
- اما کسی نیست که ...
برگشت نگام کرد وگفت : تو چی تو که زنمی
ساکت نگاش کردم دستشو کشید
- محمد
دیوار رو گرفت
- محمد من که می خواسـ.....
- نمی خواد خودم می تونم
- محمد بخدا منظوری نداشتم
بی توجه رفت حوله برداشت رفت حمام ومن فقط نگاه می کردم اگه بیفته چی اونوقت دیگه نمیشه درستش کرد
در حمام نیمه باز بود بازش کردم رفتم داخل
- برو بیرون
- چرا لج می کنی مگه چی گفتم ...محمد
- چرا یه حرفی می زنم گوش نمیدی برو بیرون
- بد اخلاق نمیرم
با اخم نگام کرد
رفتم نشوندمش رو صندلی پیرهنشو باز می کردم دستمو گرفت وگفت : جدی میگم نمی خواد خودم می تونم
- محمد به جان خودت منظوری نداشتم .
تو چشام نگاه کرد بعد دستامو اورد بالا وکف دستامو بوسید وگفت : می دونم ولی دیگه می تونم خودم کارامو انجام بدم
- باشه
اومدم بیرون ولی دم در حمام نشستم نگران بودم تا وقتی با حوله اومد بیرون با دیدنم لبخند زد وگفت : کوچلوی دوست داشتنی من چقدر معصوم نشستی
- خوب نگرانت بودم
لبخند زد وگفت : مرسی مهربونم اینجا دیگه به کمکت نیاز دارم نمی تونم لباس بپوشم
همراهش رفتم اتاق پرو نمی دونم قیافم چجوری بود خندید وگفت : چته تو چرا انقدر قرمزشدی
- نـ.....نه
- اهوووم کاملا معلومه
باز محمد شیطنتش گل کرده بود براش از کشو لباس در آوردم خجالت می کشیدم بعدم من می خواستم چطوری پرستارش بشم حالا نمی تونستم یه لباس کنم تنش خدا رو شکر خوب شده بود
- فرشته
نگاش کردم لبخند زد وگفت : خجالت می کشی
سرمو انداختم پایین
- متسفانه در این مورد نمی تونم خودم انجامش بدم .
داشت سربه سرم می زاشت واین بیشتر باعث می شد خجالت بکشم .ولی سعی کردم بی توجه باشم لباس تنش کردم موهاش سشوار زد وحالت دادم بهش عطر زدم خواستم برم دستمو گرفت وآروم بغلم کرد بعد از این همه مدت چقدر آغوشش گرم بود سرمو به سینش فشرد بوی عطرش آرومم می کرد بعد از چند دقیقه آروم از بغلش در اومدم ودستشو گرفتم وبردم روی تخت تا بخوابه
- تو هم می خوابی
- من یکم کار دارم
می خواستم از دستش فرار کنم آروم دستمو کشید وگفت : بیا دیگه دلم برای آغوشت تنگ شده
کنارش نشستم وکمکش کردم دراز کشید خودمم کنارش دراز کشیدم
- سرتو بزار اینجا
سرمو گذاشتم رو بازوش سرشو برگردوندورو سرمو بوسید
- دوست دارم فرشته کوچلوی من
لبخند زدم وگونشو بوسیدم چشاشو بست وبا آرامش خوابید
۱۴.۸k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.