پارت صدو شصت و هفت...
#پارت صدو شصت و هفت...
#کارن....
داشتم به حرص خوردنش نگاه میکردم اخرم نتونستم جلو خودم رو بگیر زدم زیر خنده که همون موقعه جانان یه لقمه رو کرد تو حلقم افتادم به سرفه حالا اون میخندید من حرص میخوردم...
لیوان دوغی رو طرفم رفت و گفت بیا بخورم عزیزم....خفه شی من چی کار کنم بدون تو😄 😄 😄
ازش گرفتم و ازش خوردم بعد که حالم جا اومد رفتم جلو و یع گاز از گردنش گرفتم که اخش در اومد...
جانان: وحشی چرا گاز میگیری...
من: تا تو باشی این جوری نکنی.عزیز...
حالاا هم یه لقمه بده که یخ کرد ...
با چشماش واسم خط و نشون میکشید برگشت و مشعول شد یکی واسه خودش میگرفت یکی واسه من میداد ...
بعد از این که غذا تموم شد که انصافا هم خیلی مزه دادم گفتم:
ممنون واقعا خیلی مزه داد اگه میدونستم ای قدر خوبه این مدت خودم غذا نمیخوردم میدادم تو بهم بدی...
جانان: خیلی پرویی...
من: هیشششش بیا تو خونه کارت دارم ...
جانان: من کارو ندارم نمیام ....خودت برو...
من:: نه دیگه نشد هر جا من باشم شما باید باشی...
جانان: نمیام میخوام تو حیاط باشم...
بی توجه بهش انداختمش روی کولم و به جیغ جیغاش هم اهمیت ندادم رفتیم داخل خونه و جلوی تلوزیون توی سالن انداختمش رو کاناپه و گفتم:
موافقی پی اس بازی بازی کنیم ...
جانان: تو ...بازی....سرت جایی نخورده کارن...
من: نه خوب بابا منم ادمم حالا میای یا نه....
جانان: اره میام...
دستگاه رو روشن کردم دسته رو دادم دستش شروع کردیم بازی کردن ...
بعد از کلی بازی کردن و کروی خوندن واسه هم چند دوراون برد چند تا رو هم من نگاه ساعت کردم ساعت4/30عصر بود رو به جانان گفتم : بریم بیرون یه دوری بخوریم...
جانان: دیگه دارم یقین پیدا میکنم تو یه چیزیت شده امروز...
من: ای بابا گیر دادیا یه بار هم کم میخوایم خوش بگذرونیم شما چی بگو...
جانان: چی بگم والا ....من رفتم حاضر شم...
بلند شد رفت اتاق منم رفتم لباس سه تیپ اسپرت زدم اجانان هم لباس عوض کرد داشتم موهام رو ژل میزدم اومد نشستت که ارایش کنه خط چشم کشید میخواست رژ بزنه دست برد سمت یه رژ زرشکی کشیدکارش که تموم شد اومد پاشه بر که فکش رو گرفت و برش گردوندم سمت خودم ولبم رو گذاشتم روش ....
بعد که کشیدم عقب نگاهی به شاهکارم کردم کامل پاک شده بود ..
جانان: خلی مگه واسه چی این جوری میکنی تازه زده بودم اه همش پاک شد..
من: خوب کردم شما حق نداشتی اون جوری بیای بیرون خانمی حالا هم بهتر اگه میخوای رژ بزنی کم رنگ باشه که که بازم من همچین کاری کنم ....البته واسه من که خیلی لذت بخشه...😄 😄 😄
شروع کرد زیر لب غرغر کردن ...
جانان: خدا اخه این ادمه نه به اون موقعه که نمیشد با ده من عسل خوردش نه به الانش ....خدا یه صبر بده واگر نه یا اونو میکشم یاخودمو...
لبخندی به حرفاش زدم و سویچ رو برداشتم و رفتم طرف در رو و گفتم: ....
#کارن....
داشتم به حرص خوردنش نگاه میکردم اخرم نتونستم جلو خودم رو بگیر زدم زیر خنده که همون موقعه جانان یه لقمه رو کرد تو حلقم افتادم به سرفه حالا اون میخندید من حرص میخوردم...
لیوان دوغی رو طرفم رفت و گفت بیا بخورم عزیزم....خفه شی من چی کار کنم بدون تو😄 😄 😄
ازش گرفتم و ازش خوردم بعد که حالم جا اومد رفتم جلو و یع گاز از گردنش گرفتم که اخش در اومد...
جانان: وحشی چرا گاز میگیری...
من: تا تو باشی این جوری نکنی.عزیز...
حالاا هم یه لقمه بده که یخ کرد ...
با چشماش واسم خط و نشون میکشید برگشت و مشعول شد یکی واسه خودش میگرفت یکی واسه من میداد ...
بعد از این که غذا تموم شد که انصافا هم خیلی مزه دادم گفتم:
ممنون واقعا خیلی مزه داد اگه میدونستم ای قدر خوبه این مدت خودم غذا نمیخوردم میدادم تو بهم بدی...
جانان: خیلی پرویی...
من: هیشششش بیا تو خونه کارت دارم ...
جانان: من کارو ندارم نمیام ....خودت برو...
من:: نه دیگه نشد هر جا من باشم شما باید باشی...
جانان: نمیام میخوام تو حیاط باشم...
بی توجه بهش انداختمش روی کولم و به جیغ جیغاش هم اهمیت ندادم رفتیم داخل خونه و جلوی تلوزیون توی سالن انداختمش رو کاناپه و گفتم:
موافقی پی اس بازی بازی کنیم ...
جانان: تو ...بازی....سرت جایی نخورده کارن...
من: نه خوب بابا منم ادمم حالا میای یا نه....
جانان: اره میام...
دستگاه رو روشن کردم دسته رو دادم دستش شروع کردیم بازی کردن ...
بعد از کلی بازی کردن و کروی خوندن واسه هم چند دوراون برد چند تا رو هم من نگاه ساعت کردم ساعت4/30عصر بود رو به جانان گفتم : بریم بیرون یه دوری بخوریم...
جانان: دیگه دارم یقین پیدا میکنم تو یه چیزیت شده امروز...
من: ای بابا گیر دادیا یه بار هم کم میخوایم خوش بگذرونیم شما چی بگو...
جانان: چی بگم والا ....من رفتم حاضر شم...
بلند شد رفت اتاق منم رفتم لباس سه تیپ اسپرت زدم اجانان هم لباس عوض کرد داشتم موهام رو ژل میزدم اومد نشستت که ارایش کنه خط چشم کشید میخواست رژ بزنه دست برد سمت یه رژ زرشکی کشیدکارش که تموم شد اومد پاشه بر که فکش رو گرفت و برش گردوندم سمت خودم ولبم رو گذاشتم روش ....
بعد که کشیدم عقب نگاهی به شاهکارم کردم کامل پاک شده بود ..
جانان: خلی مگه واسه چی این جوری میکنی تازه زده بودم اه همش پاک شد..
من: خوب کردم شما حق نداشتی اون جوری بیای بیرون خانمی حالا هم بهتر اگه میخوای رژ بزنی کم رنگ باشه که که بازم من همچین کاری کنم ....البته واسه من که خیلی لذت بخشه...😄 😄 😄
شروع کرد زیر لب غرغر کردن ...
جانان: خدا اخه این ادمه نه به اون موقعه که نمیشد با ده من عسل خوردش نه به الانش ....خدا یه صبر بده واگر نه یا اونو میکشم یاخودمو...
لبخندی به حرفاش زدم و سویچ رو برداشتم و رفتم طرف در رو و گفتم: ....
۱۲.۷k
۲۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.