*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
نشسته بودم منتظر فرشته مامان بی امون گریه می کرد سرم داشت می ترکید اگه بلایی سرش بیاد چیکار کنم .
- اینجا چه خبره ؟
نگاش کردم رومو برگردوندم
- گفتم چه خبره چی شده ؟!
مامان رفت پیش بابا وداشت باهاش حرف می زد
- چیکار کردی پسره ای دیونه
می دونی بلایی سرش بیاد زندت نمی زارم
بلند شدم رفتن مقابلش ایستادم وگفتم: خیلی وقته منو کشتی بابا
- محمد...
رفتم دم در اتاق عمل وایسادم ونگاش می کردم سری تکون داد وگفت: عموت بفهمه همه چیزو تموم می کنه
الان فقط حال فرشته مهم بود
در اتاق عمل باز شد
- چی شد دکتر .
دکتر اخم کرد جوابمو نداد بابا اومد جلو وحال فرشته رو پرسید انگار حالش خوب بود
فرشته رو که بردن یهو بابا حمله کرد طرفم ومحکم زدم به دیوار
- حیوووون چطوری تونستی اینجوری بزنیش
- شما چطور تونستید منو بزنید ...ببین ببین با پسرت چیکار کردی بخاطر یه هرزه
مامان پیرهنمو برداشت وبا گریه اومد بغلم کرد بابا ساکت شده بود پیرهنمو پوشیدم ورفتم بیرون گیج بودم رفتم تو ماشین نشستم صندلی رو دادم عقب چشامو بستم چی در انتظارم بود نمی دونستم
رفتم خونه که لباس بپوشم حالم بد بود بغض داشت دیونه ای می کردفرشته بهوش نیومده بود زن عمو ومادر بزرگ چقدر گریه کردن از خودم بدم میومد نمی دونم چطور لباس پوشیدم برگشتم بیمارستان عمو تو راه رو بیمارستان نشسته بود بابا هم پیشش بود رفتم جلو وبا کمال پر رویی سلام کردم عمو نگام کرد وگفت : سپردمش به توکه اینجوری خودشو به کشتن بده
- متسفم
عمو هیچی نگفت ولی بابا بدجور از دستم شکار بود
- می تونی ببینیش بهوش اومده
رفتم اتاق با ورودم بقیه رفتن بیرون فرشته رو ازم بر گردوند
- می دونم خیلی پر رو هستم اومدم اینجا ولی...می تونم توضیح بدم
- نمی خوام ببینمت ...برو بیرون
- فرشته
- حتا اگه هزار سالم بگذره نمی بخشمت ...برو
- من شوهرتم
- دیگه نمی خوام باشی
- چرا نمی زاری بگم
- گفتم برو...
با صدای جیغش مامان اومد داخل عمو گفت برگرده
- فقط یه فرصت دیگه بهم بده ...فرشته ...
گریه می کرد صدای گریه اش عصبیم می کرد
- برو محمد حالم بده ...برو
- فرشته قسم می خورم دیگه کارمو تکرار نکنم ...به خدا
- همیشه همین بوده ...حرفات چی
- غلط کردم ...عصبی بودم دِلعنتی می خوای به پات بیفتم .از دیروز تا حالا صد مرتبه مردم
- محمد ...
برگشتم عمو بود اشاره کرد برم بیرون نگاش کردم بعدم فرشته رو که اروم آروم اشک می ریخت حق داشت خدا لعنتم کنه رفتم بیرون واز بقیه فاصله گرفتم خدایا همین یه بار بهم فرصت بده تا جبران کنم
*محمد*
نشسته بودم منتظر فرشته مامان بی امون گریه می کرد سرم داشت می ترکید اگه بلایی سرش بیاد چیکار کنم .
- اینجا چه خبره ؟
نگاش کردم رومو برگردوندم
- گفتم چه خبره چی شده ؟!
مامان رفت پیش بابا وداشت باهاش حرف می زد
- چیکار کردی پسره ای دیونه
می دونی بلایی سرش بیاد زندت نمی زارم
بلند شدم رفتن مقابلش ایستادم وگفتم: خیلی وقته منو کشتی بابا
- محمد...
رفتم دم در اتاق عمل وایسادم ونگاش می کردم سری تکون داد وگفت: عموت بفهمه همه چیزو تموم می کنه
الان فقط حال فرشته مهم بود
در اتاق عمل باز شد
- چی شد دکتر .
دکتر اخم کرد جوابمو نداد بابا اومد جلو وحال فرشته رو پرسید انگار حالش خوب بود
فرشته رو که بردن یهو بابا حمله کرد طرفم ومحکم زدم به دیوار
- حیوووون چطوری تونستی اینجوری بزنیش
- شما چطور تونستید منو بزنید ...ببین ببین با پسرت چیکار کردی بخاطر یه هرزه
مامان پیرهنمو برداشت وبا گریه اومد بغلم کرد بابا ساکت شده بود پیرهنمو پوشیدم ورفتم بیرون گیج بودم رفتم تو ماشین نشستم صندلی رو دادم عقب چشامو بستم چی در انتظارم بود نمی دونستم
رفتم خونه که لباس بپوشم حالم بد بود بغض داشت دیونه ای می کردفرشته بهوش نیومده بود زن عمو ومادر بزرگ چقدر گریه کردن از خودم بدم میومد نمی دونم چطور لباس پوشیدم برگشتم بیمارستان عمو تو راه رو بیمارستان نشسته بود بابا هم پیشش بود رفتم جلو وبا کمال پر رویی سلام کردم عمو نگام کرد وگفت : سپردمش به توکه اینجوری خودشو به کشتن بده
- متسفم
عمو هیچی نگفت ولی بابا بدجور از دستم شکار بود
- می تونی ببینیش بهوش اومده
رفتم اتاق با ورودم بقیه رفتن بیرون فرشته رو ازم بر گردوند
- می دونم خیلی پر رو هستم اومدم اینجا ولی...می تونم توضیح بدم
- نمی خوام ببینمت ...برو بیرون
- فرشته
- حتا اگه هزار سالم بگذره نمی بخشمت ...برو
- من شوهرتم
- دیگه نمی خوام باشی
- چرا نمی زاری بگم
- گفتم برو...
با صدای جیغش مامان اومد داخل عمو گفت برگرده
- فقط یه فرصت دیگه بهم بده ...فرشته ...
گریه می کرد صدای گریه اش عصبیم می کرد
- برو محمد حالم بده ...برو
- فرشته قسم می خورم دیگه کارمو تکرار نکنم ...به خدا
- همیشه همین بوده ...حرفات چی
- غلط کردم ...عصبی بودم دِلعنتی می خوای به پات بیفتم .از دیروز تا حالا صد مرتبه مردم
- محمد ...
برگشتم عمو بود اشاره کرد برم بیرون نگاش کردم بعدم فرشته رو که اروم آروم اشک می ریخت حق داشت خدا لعنتم کنه رفتم بیرون واز بقیه فاصله گرفتم خدایا همین یه بار بهم فرصت بده تا جبران کنم
۲۲.۸k
۲۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.