پارت صدو سی و پنج...
#پارت صدو سی و پنج...
#کارن...
جانان یهو تکون خورد که چون مبل کوچیک بود از روی مبل افتاد...
اخی گفت ولی روی همون زمین دوباره خوابید انگار نه انگار...
زمین سرد بود و هیچی روش نبود از جام بلند شدم و رفتم سمتش ...واسه خودش راحت خواب بود خانم...
بغلش کردم بردمش سمت تخت و گذاشتمش و خودم هم کنار توی گوشه تخت دراز کشیدم میتونم بگم حتمی قلبم روی دور هزار میزد توی خواب این قدر معصوم بود که ادم دلش میخواست بگیرتش بغل و تا میتونه بچلونش تو بغلش...
تا خود صبح خوابم نبر و نگاش کرد و اونم واسه خودش بعضی وقتا توی خواب میخندید و بعضی وقتا اخم میکرد معلوم بود داره خواب میبینه خیلی خوشگل میشد وقتی تو خواب میخندید...صبح زود رفتم نتونستم بیشتر از این بمونم کنارش لباس ورزشی پوشیدم و رفتم توی سالن پایین شاید کمی بتونم فکرم رو مشغول کنم بهش فک نکنم اگه بیشتر میموندم قطعا یه کاری دست خودم و خودش میدادم ...
یه یک ساعت و خوردی تو سالن بودم و بعدش روفتم سمت خونه صدا از اشپز خونه میاومد پس حتما بیدار شده رفتم سمت اتاقم و تخت مرتب بود رفتم سمت حموم و بعد از دوش خودم رو انداختم روی تختم واقعا خسته بودم بالشت تخت بوی ماهاشو میداد لعنتی...بلند شدم و لباس پوشیده رفتم پایین سرم درد میکردم ولی چیزی نگفتم و همه شون سر میز بودن و داشتن صبحونه میخوردن بعد از سلام و صبح بخیر صبحونه رو چیزی میلم نمیکشید ولی از جانان خواستم واسم یه ماگ بزرگ قهوه بده تا توی راه بخورم چون سرم داشت میترکید بعد از گرفتن قهوه از جانان راهی شرکت شدم امروز باید یه سری کارا رو ردیف میکردم..
#جانان...
واقعا شب ترسیده بودم ولی وقتی صبح توی تخت کارن از خواب پاشدم تعجب کردم اخه من شب روی مبل خوابیده بود با نبودش واقعا شرمنده شدم تخت رو مرتب کردم و صبحونه چیدم همگی خوردن ولی کارن مثل این که حالش خوش نبود چون ازم قهوه خواست واسش درست کردم و دادم دستش بعد از کارن ترانه و کامین هم رفتن منم کمی خونه رو مرتب کرد و بعدم واسه غذا واسه تشکر یه جورایی واسه دیشب واسه کارن قورمه سبزی درست کردم بعد از تموم شدن کارام یه دوش گرفتم و لباس مرتب پوشیدم حوصلم سر رفته بود توی خونه رفتم توی حیاط کمی واسه خودم گشتم نگهبان ها هم اول کمی چپ چپ نگام کردم ولی بعدش که دیدن فقط دارم قدم میزنم چیزی نگفتن....
از حیاط پشتی کمی گل چیدم و اوردم با خوزم توی خونه چند تا از شاخه ها رو گذاشتم توی یه گلدون و گذاشتم روی میز ناهار خوری و بقیه هم هر کدوم دوتا شاخه گل گذاشتم توی یه گلدون کوچیک توی اتاق خواب های پسرا گذاشتم واسه خودم یش بیشتر نموند گذاشتم توی اب و بردم اتاقم و گذشتم روی میز کنسول ...
داشتم از پله ها پایین میرفتم که..
#کارن...
جانان یهو تکون خورد که چون مبل کوچیک بود از روی مبل افتاد...
اخی گفت ولی روی همون زمین دوباره خوابید انگار نه انگار...
زمین سرد بود و هیچی روش نبود از جام بلند شدم و رفتم سمتش ...واسه خودش راحت خواب بود خانم...
بغلش کردم بردمش سمت تخت و گذاشتمش و خودم هم کنار توی گوشه تخت دراز کشیدم میتونم بگم حتمی قلبم روی دور هزار میزد توی خواب این قدر معصوم بود که ادم دلش میخواست بگیرتش بغل و تا میتونه بچلونش تو بغلش...
تا خود صبح خوابم نبر و نگاش کرد و اونم واسه خودش بعضی وقتا توی خواب میخندید و بعضی وقتا اخم میکرد معلوم بود داره خواب میبینه خیلی خوشگل میشد وقتی تو خواب میخندید...صبح زود رفتم نتونستم بیشتر از این بمونم کنارش لباس ورزشی پوشیدم و رفتم توی سالن پایین شاید کمی بتونم فکرم رو مشغول کنم بهش فک نکنم اگه بیشتر میموندم قطعا یه کاری دست خودم و خودش میدادم ...
یه یک ساعت و خوردی تو سالن بودم و بعدش روفتم سمت خونه صدا از اشپز خونه میاومد پس حتما بیدار شده رفتم سمت اتاقم و تخت مرتب بود رفتم سمت حموم و بعد از دوش خودم رو انداختم روی تختم واقعا خسته بودم بالشت تخت بوی ماهاشو میداد لعنتی...بلند شدم و لباس پوشیده رفتم پایین سرم درد میکردم ولی چیزی نگفتم و همه شون سر میز بودن و داشتن صبحونه میخوردن بعد از سلام و صبح بخیر صبحونه رو چیزی میلم نمیکشید ولی از جانان خواستم واسم یه ماگ بزرگ قهوه بده تا توی راه بخورم چون سرم داشت میترکید بعد از گرفتن قهوه از جانان راهی شرکت شدم امروز باید یه سری کارا رو ردیف میکردم..
#جانان...
واقعا شب ترسیده بودم ولی وقتی صبح توی تخت کارن از خواب پاشدم تعجب کردم اخه من شب روی مبل خوابیده بود با نبودش واقعا شرمنده شدم تخت رو مرتب کردم و صبحونه چیدم همگی خوردن ولی کارن مثل این که حالش خوش نبود چون ازم قهوه خواست واسش درست کردم و دادم دستش بعد از کارن ترانه و کامین هم رفتن منم کمی خونه رو مرتب کرد و بعدم واسه غذا واسه تشکر یه جورایی واسه دیشب واسه کارن قورمه سبزی درست کردم بعد از تموم شدن کارام یه دوش گرفتم و لباس مرتب پوشیدم حوصلم سر رفته بود توی خونه رفتم توی حیاط کمی واسه خودم گشتم نگهبان ها هم اول کمی چپ چپ نگام کردم ولی بعدش که دیدن فقط دارم قدم میزنم چیزی نگفتن....
از حیاط پشتی کمی گل چیدم و اوردم با خوزم توی خونه چند تا از شاخه ها رو گذاشتم توی یه گلدون و گذاشتم روی میز ناهار خوری و بقیه هم هر کدوم دوتا شاخه گل گذاشتم توی یه گلدون کوچیک توی اتاق خواب های پسرا گذاشتم واسه خودم یش بیشتر نموند گذاشتم توی اب و بردم اتاقم و گذشتم روی میز کنسول ...
داشتم از پله ها پایین میرفتم که..
۲۵.۱k
۱۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.