معجزه عشق prt 41
#معجزه_عشق #prt_41
•••••••••••••••
نجوا:
به نیاز گفتم که شیشه ویسکی رو بیاره و برای پسرا توضیح دادم که اگه کسی نتونه جواب سوالا رو بده یا کاری که رو انجام نده تنبیهش اینه که باید کمی از ویسکی رو بخوره
وقتی که نیاز اومد بطری و لیوان رو از دستش گرفتم و چرخوندمش و از شانس خوبم بطری روی یونگجه افتاد من باید می پرسیدم و اون جواب میداد
ازش پرسیدم "عاشق هستی؟؟؟"
یونگجه هم ی نگاه به جی بی انداخت و گفت "اره"
وقتی که اینو گفت نیاز ی نگاه تمسخر آمیز بهش انداخت•_•
منم بطری رو چرخوندم
کامیلا:
هی خدا خدا میکردم که بطری روی من نیوفته ولی ای دل غافل همون موقع بطری روی من افتاد و از همه بدتر این بود که جکسون باید ازم سوال می پرسید
اون گفت حقیقت یا جرات
منم گفتم" جرات" و طبق معمول ی جوری نگاه به من کرد که فهمیدم شیطون درونش فعال شده
اون بعد از کمی فکر کردن گفت" یادتونه بمی رفت روی پای جی بی نشست حالا کامیلا تو هم برو همونجور روی پای نیاز بشین*_*"
واییییییی بدبخت شدم حالا چیکار کنم منم که فهمیدم ویسکی رو بخورم بهتر از اینه که جلو پسرا ضایع بشم پس لیوان ویسکی رو برداشتم و تا قطره آخرش خوردم چون بطری رو من افتاده بود بطری رو چرخوندم و بطری روی جین و نیاز افتاد خوب حالا باید نیاز می پرسید و جین جواب میداد
هستی:
من واقعن میدونستم یه چیزی میشه ولی وقتی بطری رو نیاز افتاد تو دلم به جین گفتم خدا بیامرزتت
من میدونستم اگه نیاز از جین سوال کنه پدرشو در میاره ولی همون موقع جین به ما گفت که جرعت رو انتخاب میکنه همه وقتی اینو فهمیدن سرهاشون به سمت نیاز چرخید اونا میخواستن ببینن که نیاز میخواد جین چه کاری انجام بده
نیاز:
من برا حقیقت فکر کرده بودم و میخواستم ازش بپرسم که بدترین چیزی که تو اینترنت سرچ کردی چی بوده°-°ولی وقتی اون جرعت رو انتخاب کرد من خیلی تعجب کردم پس برا جرعت کمی فکر کردم و ی چیز باحال به ذهنم رسید
من با اون چشمای شیطون ی نگاه بهش کردم و از سر جام بلند شدم و به سمت کتابخونه رفتم یکی از کتابا رو برداشتم و از دوباره سر جای اولم اومدم و ی صفحه رو باز کردم و داخل کتاب ی کلمه رو پیدا کردم که نوشته بود......
به جین گفتم برو و با هلوهات روی دیوار به خارجی بنویس قسطنتنیه(استانبول کنونی)
بعد از شنیدن این کلمه همه دخترا زدن زیر خنده و چون گات سون اصن معنی این کلمه نمی فهمیدن پوکر وارانه ما رو نگاه کردن
از وقتی که رو دیوار شروع به نوشتن کرد تا وقتی که تموم شد همه از خنده جر خوردیم حتی گات سون با این که معنیشو نمیدونستن با اون حالت جین حتما از خنده میپوکیدن(دیگه خودتون تصورش رو بکنین^_^)
وای این خنده های یونگجه بیشتر ما رو به خنده مینداخت بعد از تموم شدن اینا جین نشست و بطری رو چرخاند و این دفعه بطری روی هستی و بمی افتاد....
پایان پارت41
@Lovefic_got7
•••••••••••••••
نجوا:
به نیاز گفتم که شیشه ویسکی رو بیاره و برای پسرا توضیح دادم که اگه کسی نتونه جواب سوالا رو بده یا کاری که رو انجام نده تنبیهش اینه که باید کمی از ویسکی رو بخوره
وقتی که نیاز اومد بطری و لیوان رو از دستش گرفتم و چرخوندمش و از شانس خوبم بطری روی یونگجه افتاد من باید می پرسیدم و اون جواب میداد
ازش پرسیدم "عاشق هستی؟؟؟"
یونگجه هم ی نگاه به جی بی انداخت و گفت "اره"
وقتی که اینو گفت نیاز ی نگاه تمسخر آمیز بهش انداخت•_•
منم بطری رو چرخوندم
کامیلا:
هی خدا خدا میکردم که بطری روی من نیوفته ولی ای دل غافل همون موقع بطری روی من افتاد و از همه بدتر این بود که جکسون باید ازم سوال می پرسید
اون گفت حقیقت یا جرات
منم گفتم" جرات" و طبق معمول ی جوری نگاه به من کرد که فهمیدم شیطون درونش فعال شده
اون بعد از کمی فکر کردن گفت" یادتونه بمی رفت روی پای جی بی نشست حالا کامیلا تو هم برو همونجور روی پای نیاز بشین*_*"
واییییییی بدبخت شدم حالا چیکار کنم منم که فهمیدم ویسکی رو بخورم بهتر از اینه که جلو پسرا ضایع بشم پس لیوان ویسکی رو برداشتم و تا قطره آخرش خوردم چون بطری رو من افتاده بود بطری رو چرخوندم و بطری روی جین و نیاز افتاد خوب حالا باید نیاز می پرسید و جین جواب میداد
هستی:
من واقعن میدونستم یه چیزی میشه ولی وقتی بطری رو نیاز افتاد تو دلم به جین گفتم خدا بیامرزتت
من میدونستم اگه نیاز از جین سوال کنه پدرشو در میاره ولی همون موقع جین به ما گفت که جرعت رو انتخاب میکنه همه وقتی اینو فهمیدن سرهاشون به سمت نیاز چرخید اونا میخواستن ببینن که نیاز میخواد جین چه کاری انجام بده
نیاز:
من برا حقیقت فکر کرده بودم و میخواستم ازش بپرسم که بدترین چیزی که تو اینترنت سرچ کردی چی بوده°-°ولی وقتی اون جرعت رو انتخاب کرد من خیلی تعجب کردم پس برا جرعت کمی فکر کردم و ی چیز باحال به ذهنم رسید
من با اون چشمای شیطون ی نگاه بهش کردم و از سر جام بلند شدم و به سمت کتابخونه رفتم یکی از کتابا رو برداشتم و از دوباره سر جای اولم اومدم و ی صفحه رو باز کردم و داخل کتاب ی کلمه رو پیدا کردم که نوشته بود......
به جین گفتم برو و با هلوهات روی دیوار به خارجی بنویس قسطنتنیه(استانبول کنونی)
بعد از شنیدن این کلمه همه دخترا زدن زیر خنده و چون گات سون اصن معنی این کلمه نمی فهمیدن پوکر وارانه ما رو نگاه کردن
از وقتی که رو دیوار شروع به نوشتن کرد تا وقتی که تموم شد همه از خنده جر خوردیم حتی گات سون با این که معنیشو نمیدونستن با اون حالت جین حتما از خنده میپوکیدن(دیگه خودتون تصورش رو بکنین^_^)
وای این خنده های یونگجه بیشتر ما رو به خنده مینداخت بعد از تموم شدن اینا جین نشست و بطری رو چرخاند و این دفعه بطری روی هستی و بمی افتاد....
پایان پارت41
@Lovefic_got7
۱۰.۸k
۲۴ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.