مروارید:بخدا ندیدمت فکر کردم لباسه ازار ندارم که بزنمت ول
مروارید:بخدا ندیدمت فکر کردم لباسه ازار ندارم که بزنمت ولا پارسا کامپیوترو بی زحمت روشن کن.
تا کامپیوتر روشن بشه دوروبرمو یکم مرتب کردم تا بتونم بشینم همینجور لباسارو به پشت پرت میکردم کارم که تموم شد یه نگاهی به پشت کردم با دیدن صحنه روبه روم پخش زمین شدم وای همه لباسا روی میلاد افتاده بود مثل غول لباسی شده بود انگار خنده من سرایت کرد به اون اونم خندش گرفت. پارسا وارد شد من خودمو جمع کردم رفتم سراغ کامپیوتر پارسا و میلاد زیر گوشی یه چیزایی میگفتن میخندیدن برگشتم بهشون گفتم:کرمای دندوناتون سرمانخورن
بعداز یکم کلنجار رفتن ایرادو یافتم به من میگن نابغه😎
خواستم بلند شم که چشمم خورد به موش تو قفس کنار میز کامپیوتر یه فکر شیطانی به سرم زدالان وقت تلافیه موشو گرفتم گذاشتم زیر میز عسلی چون میز شفاف بود به خوبی موش گوگولی دیده میشد اه چندش واسم دمم تکون میده
سینا اومد رومبل نشست منم رفتم پیشش نشستم از قصد چاییمو ریختم رومیز سینا سریع رفت پارچه اورد تا رفت تمیز کنه با دیدن موشه همونجا غش کرد وای واقعا بچه مردم زهر ترک شد.سوار ماشین کردیمش
دوباره سروکارمون با درمانگاه شروع شد😓 بردیمش همونجا که مهسا کار میکرد.
۲۰دقیقه بعد
مهسا:وای باز چیکار کردین اااا این سیناهه غش کرده
مروارید:اذه دوباره موش دیده خخخخخخخخخخ
مهسا:کار توهه مارمولکه درسته
مروارید:من به این مظلومی ببین ازارم به یه مورچه هم نمیرسه
پارسا:اره راست میگه بیچاره پیش من بوده سینا توهم زده
مروارید:دیدی
مهسا:منکه باور نمیکنم
مروارید:باشه باور نکن
بعد یکساعت اقا بهوش اومد😌
...............:بچهاامشب باید معصومه رو بکشیم تا نوبت بعدیا بشه معصومه دیگه داره خیلی فضولی میکنه میترسم لومون بده پس امشب میریم خونشون
(اززبان معصومه)
دیگه مردم از درس کی تموم میشه.
یه سری اعطلاعاتی بدست اوردم درمورد کسایی که تعقیبمون میکنن ولی به بچها نگفتم هنوز بگم یا نه مخم خیلی درگیره
استاد:خانم معصومه لطفابیان جلو امروز اصلا حواسشون به درس نبوده
وای بازاین انتر از فرصت سواستفاده کرد یه پدری ازت دربیارم که ستاره های کهکشان به حالت گریه کنن ایکبیری.
جلو رفتم خدارو شکر مسئله از جایی داد که به خوبی بلد بودم حالا ضایع شدی اوممم حال کردم.
(اززبان مهسا)
زینگ زینگ زینگ زینگ اه این کیه این که معصومهه
مهسا:الو جانم
معصومه:اجی سلام خوبی من امشب خونه نمیلم خونه دوستم میمونم
مهسا:باشه گلم کاری نداری مریض اومده؟
معصومه: نه عزیزم خدانگه دار
(اززبان معصومه)
به نظرم باید ببینم امشب خونمون میان یانه به مرواریدو مهسا هم نگفتم بفهمن پوست از کلم میکنن امشب میرم بالای پشت بوم اوف خیلی میترسم.
تا کامپیوتر روشن بشه دوروبرمو یکم مرتب کردم تا بتونم بشینم همینجور لباسارو به پشت پرت میکردم کارم که تموم شد یه نگاهی به پشت کردم با دیدن صحنه روبه روم پخش زمین شدم وای همه لباسا روی میلاد افتاده بود مثل غول لباسی شده بود انگار خنده من سرایت کرد به اون اونم خندش گرفت. پارسا وارد شد من خودمو جمع کردم رفتم سراغ کامپیوتر پارسا و میلاد زیر گوشی یه چیزایی میگفتن میخندیدن برگشتم بهشون گفتم:کرمای دندوناتون سرمانخورن
بعداز یکم کلنجار رفتن ایرادو یافتم به من میگن نابغه😎
خواستم بلند شم که چشمم خورد به موش تو قفس کنار میز کامپیوتر یه فکر شیطانی به سرم زدالان وقت تلافیه موشو گرفتم گذاشتم زیر میز عسلی چون میز شفاف بود به خوبی موش گوگولی دیده میشد اه چندش واسم دمم تکون میده
سینا اومد رومبل نشست منم رفتم پیشش نشستم از قصد چاییمو ریختم رومیز سینا سریع رفت پارچه اورد تا رفت تمیز کنه با دیدن موشه همونجا غش کرد وای واقعا بچه مردم زهر ترک شد.سوار ماشین کردیمش
دوباره سروکارمون با درمانگاه شروع شد😓 بردیمش همونجا که مهسا کار میکرد.
۲۰دقیقه بعد
مهسا:وای باز چیکار کردین اااا این سیناهه غش کرده
مروارید:اذه دوباره موش دیده خخخخخخخخخخ
مهسا:کار توهه مارمولکه درسته
مروارید:من به این مظلومی ببین ازارم به یه مورچه هم نمیرسه
پارسا:اره راست میگه بیچاره پیش من بوده سینا توهم زده
مروارید:دیدی
مهسا:منکه باور نمیکنم
مروارید:باشه باور نکن
بعد یکساعت اقا بهوش اومد😌
...............:بچهاامشب باید معصومه رو بکشیم تا نوبت بعدیا بشه معصومه دیگه داره خیلی فضولی میکنه میترسم لومون بده پس امشب میریم خونشون
(اززبان معصومه)
دیگه مردم از درس کی تموم میشه.
یه سری اعطلاعاتی بدست اوردم درمورد کسایی که تعقیبمون میکنن ولی به بچها نگفتم هنوز بگم یا نه مخم خیلی درگیره
استاد:خانم معصومه لطفابیان جلو امروز اصلا حواسشون به درس نبوده
وای بازاین انتر از فرصت سواستفاده کرد یه پدری ازت دربیارم که ستاره های کهکشان به حالت گریه کنن ایکبیری.
جلو رفتم خدارو شکر مسئله از جایی داد که به خوبی بلد بودم حالا ضایع شدی اوممم حال کردم.
(اززبان مهسا)
زینگ زینگ زینگ زینگ اه این کیه این که معصومهه
مهسا:الو جانم
معصومه:اجی سلام خوبی من امشب خونه نمیلم خونه دوستم میمونم
مهسا:باشه گلم کاری نداری مریض اومده؟
معصومه: نه عزیزم خدانگه دار
(اززبان معصومه)
به نظرم باید ببینم امشب خونمون میان یانه به مرواریدو مهسا هم نگفتم بفهمن پوست از کلم میکنن امشب میرم بالای پشت بوم اوف خیلی میترسم.
۴.۴k
۱۳ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.