بلند شدم پارسارودیدم چی میگفت اونوزن غیر ممکنه
بلند شدم پارسارودیدم چی میگفت اونوزن غیر ممکنه
میلاد:بابا زنت کدوم قبرستون بودماروگرفتی
بعدازگفتن این حرف پتوروروی سرم کشیدم بالگد محکمی که به پهلوم خورد عین سگ بلند شدم باسر رفتم تو میز عسلی هم میز عسلی میشکنه هم سر بی صاحاب من اینقدر به پارسا فحش دادم پارسا اومد کمکم کنه تامنوبه درمانگاه ببره واسه سر چاک گرفتم چاره کنم.
به درمانگاه رسیدیم کل پیرهنم خونی بودروی برانکارد نشستم تا پرستار گرام تشریف فرماشه.
یا ابوالفضل!!این کیه!!!چه اخمو!!!!چه چهارچشمی!!!
پرستار:اقادراز بکشید من:نمتونم
پرستار:اقامگه من باهاتون شوخی دارم عه مردم خل شدنا
من:هوی درست صحبت کن بگین یه پرستار دیگه بیاد.
پرستار:مگه اینجا حرمسراتونه که هرکی دلتون بخواد بیاد
من:به شما مربوط نیست یامیرید یا اخراج میشید!
پرستار باعصبانیت تمام خارج شد اخ چه حالی کردم.نشستم به پشت به نشونه قهر خخخ بعد چند دقیقه یه صدای اشنایی گفت:اقا میشه روتونو اینور کنین زخمتونو ببینم؟
رومواون ور کردم دیدم بعلللله مهساجونه عه پسره بدبخت مهساجون از کجات در اومدهی
مهسا:عه میلاد تویی سرت چیشده چقدر بدجور شده چیکار کردی باخودت؟
میلاد:دست پارسا بشکنه اون منو به این روز انداخت میدونی چیشد داشتم مثل همیشه پیاده روی میکردم اخه عادتمه همیشه صبحا زود پامیشم(اره جون عمه ام)
مهسا: این که خیلی خوبه
میلاد:اره من همیشه سرحالم ساعت شش بیدار میشم ولی برعکس سینا پارسا محسن تالنگ ظهر میخوابن مهسا پرید سر حرفم:بی احترامی نباشه ها ولی فهمیدم چقدر سحر خیزی فقط بگین کجا سرتون اینجوری شد.
میلاد:نه بابا«خیلی حرصم گرفته بود🙅 »این چه حرفیه خب داشتم برای بچها شیر گرم میکردم تا گشنه نباشن ولی پارسا عین گاو میاد بایه پس گردنی محکم پرتم میکنه تو میز عسلی سرم میخوره به لبه میز واینجور میشم دیگه.
مهسا:خیلی بد شده صبرکن برم باند بیارم
میلاد: چشم
به محض اینکه مهسا رفت پارسا باچماق اومد داخل گفت:پسره خالی بند باهمین بزنم مختو متلاشی کنم
میلاد:راس میگم دیگه
پارسا چماقواورد بالا تا بزاره کنار تختم که مهسا میادوجیغ میزنه میگع:اقاپارسا خجالت بکشین پسر به این خوبی چه ازاری بهتون میرسونه مگه میخواین کتکشون بزنین خیلی شرم اوره
منکه باور نمیکردم همه این حرفارو مهسازده باشه
پارسا:منکه کاری نکردم این میلاد خالی میبنده
مهسا:میلاد این راست میگه
میلاد :نه من راس میگم
پارسا:چه ادم دروغگویی هستی
مهسا: اصلا دروغگو سگه
میلاد:پارسا سگه
پارسا:ان شالله پاتم بشکنه از دستت راحت شیم واز درمانگاه زد بیرون
مهسا:حالا چطور بااین وضع خونه میری؟
میلاد:این الاغم رفتش نمیدونم
مهسا:زنگ میزنم به مرواریدتا بیاد دنبالت
میلاد:نه دستت درد نکنه خودم میرم
......................
میلاد:بابا زنت کدوم قبرستون بودماروگرفتی
بعدازگفتن این حرف پتوروروی سرم کشیدم بالگد محکمی که به پهلوم خورد عین سگ بلند شدم باسر رفتم تو میز عسلی هم میز عسلی میشکنه هم سر بی صاحاب من اینقدر به پارسا فحش دادم پارسا اومد کمکم کنه تامنوبه درمانگاه ببره واسه سر چاک گرفتم چاره کنم.
به درمانگاه رسیدیم کل پیرهنم خونی بودروی برانکارد نشستم تا پرستار گرام تشریف فرماشه.
یا ابوالفضل!!این کیه!!!چه اخمو!!!!چه چهارچشمی!!!
پرستار:اقادراز بکشید من:نمتونم
پرستار:اقامگه من باهاتون شوخی دارم عه مردم خل شدنا
من:هوی درست صحبت کن بگین یه پرستار دیگه بیاد.
پرستار:مگه اینجا حرمسراتونه که هرکی دلتون بخواد بیاد
من:به شما مربوط نیست یامیرید یا اخراج میشید!
پرستار باعصبانیت تمام خارج شد اخ چه حالی کردم.نشستم به پشت به نشونه قهر خخخ بعد چند دقیقه یه صدای اشنایی گفت:اقا میشه روتونو اینور کنین زخمتونو ببینم؟
رومواون ور کردم دیدم بعلللله مهساجونه عه پسره بدبخت مهساجون از کجات در اومدهی
مهسا:عه میلاد تویی سرت چیشده چقدر بدجور شده چیکار کردی باخودت؟
میلاد:دست پارسا بشکنه اون منو به این روز انداخت میدونی چیشد داشتم مثل همیشه پیاده روی میکردم اخه عادتمه همیشه صبحا زود پامیشم(اره جون عمه ام)
مهسا: این که خیلی خوبه
میلاد:اره من همیشه سرحالم ساعت شش بیدار میشم ولی برعکس سینا پارسا محسن تالنگ ظهر میخوابن مهسا پرید سر حرفم:بی احترامی نباشه ها ولی فهمیدم چقدر سحر خیزی فقط بگین کجا سرتون اینجوری شد.
میلاد:نه بابا«خیلی حرصم گرفته بود🙅 »این چه حرفیه خب داشتم برای بچها شیر گرم میکردم تا گشنه نباشن ولی پارسا عین گاو میاد بایه پس گردنی محکم پرتم میکنه تو میز عسلی سرم میخوره به لبه میز واینجور میشم دیگه.
مهسا:خیلی بد شده صبرکن برم باند بیارم
میلاد: چشم
به محض اینکه مهسا رفت پارسا باچماق اومد داخل گفت:پسره خالی بند باهمین بزنم مختو متلاشی کنم
میلاد:راس میگم دیگه
پارسا چماقواورد بالا تا بزاره کنار تختم که مهسا میادوجیغ میزنه میگع:اقاپارسا خجالت بکشین پسر به این خوبی چه ازاری بهتون میرسونه مگه میخواین کتکشون بزنین خیلی شرم اوره
منکه باور نمیکردم همه این حرفارو مهسازده باشه
پارسا:منکه کاری نکردم این میلاد خالی میبنده
مهسا:میلاد این راست میگه
میلاد :نه من راس میگم
پارسا:چه ادم دروغگویی هستی
مهسا: اصلا دروغگو سگه
میلاد:پارسا سگه
پارسا:ان شالله پاتم بشکنه از دستت راحت شیم واز درمانگاه زد بیرون
مهسا:حالا چطور بااین وضع خونه میری؟
میلاد:این الاغم رفتش نمیدونم
مهسا:زنگ میزنم به مرواریدتا بیاد دنبالت
میلاد:نه دستت درد نکنه خودم میرم
......................
۴.۳k
۱۲ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.