رزسفید
#رزسفید
#فصل_اول
#پارت_یازدهم
الیزابت:
دیروز کلی کار کرده بودم و خسته بودم آخه کلی پارچه ابریشم اورده بودن اونم برای بافتن.
امشب باید زود بخوابم که فردا تولد خانم امیلی هست
چشامو رو هم بستم و فقط به خواب فکر کردم.....
_الیزابت؟الیزابت؟ بلند شو دختر چقدر میخوابی؟
_هیع اع......اع سلام وای صبح شد
_پشو آماده شیم برا تولد
_باشه خانم سندی باشه شما برین کیک و غذا هارو آماده کنید منم میرم سراغ تدارکات
_باشه بدو
بلند شدم یه دوش آب سرد گرفتم لباس پوشیدم و راهی بازار شدم اولین جایی که ذهنم میرسید گل فروشی بود.
به سمت مغازه گل فروشی رفتم و گفتم سالن ورودی رو پر گل کنه چند تا دسته گل بزرگ خروجی و وسط میدون دور فواره بزارن.
از اونجا که خارج شدم به سمت کلبه تولد رفتم و بادکنک و همچین چیزایی برای تعزینن گرفتم .
همه خرید هارو یواشکی توی انباری گذاشتم و به سمت کارگاه ابریشم ریسی رفتمتا بتونم لباس مجللی از ابریشم برای خانم امیلی بدوزم.
نزدیکای غروب بود سمت لوکاس آقای وزیر رفتم و سپردم که امیلی رو سرگرم کنه یه ربع بعد دیدم با خانم به بیرون رفتن
دست به کار شدم با بقیه خدمتکار ها و کمک خانم سندی در حال تعزین تدارکات بودیم .
غروب بود دلم شور میزد، نمیتونستم تحمل کنم سریع به اتاقم رفتم و لباس خوبی برای تولد پوشیدم میکاپ ساده ای کردم و از پله های محوطه خارج شدم که فهمیدم خانم امیلی توراهه.
همه برای سوپرایز آماده بودیم که یهو در باز شد هوا پر از حباب و نوار های تولد بود و معلوم بود امیلی بسیار سوپرایز شده بود .
بدو بدو بغل من اومد و از همه کار ها تشکر کرد شب خوبی بود.
و من خسته و کوفته بعد تولد غش کردم بغل تخت و خوابیدم.....
#فصل_اول
#پارت_یازدهم
الیزابت:
دیروز کلی کار کرده بودم و خسته بودم آخه کلی پارچه ابریشم اورده بودن اونم برای بافتن.
امشب باید زود بخوابم که فردا تولد خانم امیلی هست
چشامو رو هم بستم و فقط به خواب فکر کردم.....
_الیزابت؟الیزابت؟ بلند شو دختر چقدر میخوابی؟
_هیع اع......اع سلام وای صبح شد
_پشو آماده شیم برا تولد
_باشه خانم سندی باشه شما برین کیک و غذا هارو آماده کنید منم میرم سراغ تدارکات
_باشه بدو
بلند شدم یه دوش آب سرد گرفتم لباس پوشیدم و راهی بازار شدم اولین جایی که ذهنم میرسید گل فروشی بود.
به سمت مغازه گل فروشی رفتم و گفتم سالن ورودی رو پر گل کنه چند تا دسته گل بزرگ خروجی و وسط میدون دور فواره بزارن.
از اونجا که خارج شدم به سمت کلبه تولد رفتم و بادکنک و همچین چیزایی برای تعزینن گرفتم .
همه خرید هارو یواشکی توی انباری گذاشتم و به سمت کارگاه ابریشم ریسی رفتمتا بتونم لباس مجللی از ابریشم برای خانم امیلی بدوزم.
نزدیکای غروب بود سمت لوکاس آقای وزیر رفتم و سپردم که امیلی رو سرگرم کنه یه ربع بعد دیدم با خانم به بیرون رفتن
دست به کار شدم با بقیه خدمتکار ها و کمک خانم سندی در حال تعزین تدارکات بودیم .
غروب بود دلم شور میزد، نمیتونستم تحمل کنم سریع به اتاقم رفتم و لباس خوبی برای تولد پوشیدم میکاپ ساده ای کردم و از پله های محوطه خارج شدم که فهمیدم خانم امیلی توراهه.
همه برای سوپرایز آماده بودیم که یهو در باز شد هوا پر از حباب و نوار های تولد بود و معلوم بود امیلی بسیار سوپرایز شده بود .
بدو بدو بغل من اومد و از همه کار ها تشکر کرد شب خوبی بود.
و من خسته و کوفته بعد تولد غش کردم بغل تخت و خوابیدم.....
۹۷۵
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.